موش و گربه
| اگر داری تو عقل و دانش و هوش | بیا بشنو حدیث گربه و موش | |
| بخوانم از برایت داستانی | که در معنای آن حیران بمانی |
□
| ای خردمند عاقل ودانا | قصهی موش و گربه برخوانا | |
| قصهی موش و گربهی مظلوم | گوش کن همچو در غلطانا | |
| از قضای فلک یکی گربه | بود چون اژدها به کرمانا | |
| شکمش طبل و سینهاش چو سپر | شیر دم و پلنگ چنگانا | |
| از غریوش به وقت غریدن | شیر درنده شد هراسانا | |
| سر هر سفره چون نهادی پای | شیر از وی شدی گریزانا | |
| روزی اندر شرابخانه شدی | از برای شکار موشانا | |
| در پس خم مینمود کمین | همچو دزدی که در بیابانا | |
| ناگهان موشکی ز دیواری | جست بر خم می خروشانا | |
| سر به خم برنهاد و می نوشید | مست شد همچو شیر غرانا | |
| گفت کو گربه تا سرش بکنم | پوستش پر کنم ز کاهانا | |
| گربه در پیش من چو سگ باشد | که شود روبرو بمیدانا | |
| گربه این را شنید و دم نزدی | چنگ و دندان زدی بسوهانا | |
| ناگهان جست و موش را بگرفت | چون پلنگی شکار کوهانا | |
| موش گفتا که من غلام توام | عفو کن بر من این گناهانا | |
| گربه گفتا دروغ کمتر گوی | نخورم من فریب و مکرانا | |
| میشنیدم هرآنچه میگفتی | آروادین قحبهی مسلمانا | |
| گربه آنموش را بکشت و بخورد | سوی مسجد شدی خرامانا |
| دست و رو را بشست و مسح کشید | ورد میخواند همچو ملانا | |
| بار الها که توبه کردم من | ندرم موش را بدندانا | |
| بهر این خون ناحق ای خلاق | من تصدق دهم دو من نانا | |
| آنقدر لابه کرد و زاری کردی | تا بحدی که گشت گریانا | |
| موشکی بود در پس منبر | زود برد این خبر بموشانا | |
| مژدگانی که گربه تائب شد | زاهد و عابد و مسلمانا | |
| بود در مسجد آن ستوده خصال | در نماز و نیاز و افغانا | |
| این خبر چون رسید بر موشان | همه گشتند شاد و خندانا | |
| هفت موش گزیده برجستند | هر یکی کدخدا و دهقانا | |
| برگرفتند بهر گربه ز مهر | هر یکی تحفههای الوانا | |
| آن یکی شیشهی شراب به کف | وان دگر برههای بریانا | |
| آن یکی طشتکی پر از کشمش | وان دگر یک طبق ز خرمانا | |
| آن یکی ظرفی از پنیر به دست | وان دگر ماست با کره نانا | |
| آن یکی خوانچه پلو بر سر | افشره آب لیمو عمانا | |
| نزد گربه شدند آن موشان | با سلام و درود و احسانا | |
| عرض کردند با هزار ادب | کای فدای رهت همه جانا | |
| لایق خدمت تو پیشکشی | کردهایم ما قبول فرمانا | |
| گربه چون موشکان بدید بخواند | رزقکم فی السماء حقانا | |
| من گرسنه بسی بسر بردم | رزقم امروز شد فراوانا | |
| روزه بودم به روزهای دگر | از برای رضای رحمانا |
| هرکه کار خدا کند بیقین | روزیش میشود فراوانا | |
| بعد از آن گفت پیش فرمائید | قدمی چند ای رفیقانا | |
| موشکان جمله پیش میرفتند | تنشان همچو بید لرزانا | |
| ناگهان گربه جست بر موشان | چون مبارز به روز میدانا | |
| پنج موش گزیده را بگرفت | هر یکی کدخدا و ایلخانا | |
| دو بدین چنگ و دو بدانچنگال | یک به دندان چو شیر غرانا | |
| آندو موش دگر که جان بردند | زود بردند خبر به موشانا | |
| که چه بنشستهاید ای موشان | خاکتان بر سر ای جوانانا | |
| پنج موش رئیس را بدرید | گربه با چنگها و دندانا | |
| موشکانرا از این مصیبت و غم | شد لباس همه سیاهانا | |
| خاک بر سر کنان همی گفتند | ای دریغا رئیس موشانا | |
| بعد از آن متفق شدند که ما | میرویم پای تخت سلطانا | |
| تا بشه عرض حال خویش کنیم | از ستمهای خیل گربانا | |
| شاه موشان نشسته بود به تخت | دید از دور خیل موشانا | |
| همه یکباره کردنش تعظیم | کای تو شاهنشهی بدورانا | |
| گربه کرده است ظلم بر ماها | ای شهنشه اولم به قربانا | |
| سالی یکدانه میگرفت از ما | حال حرصش شده فراوانا | |
| این زمان پنج پنج میگیرد | چون شده تائب و مسلمانا | |
| درد دل چون به شاه خود گفتند | شاه فرمود کای عزیزانا | |
| من تلافی به گربه خواهم کرد | که شود داستان به دورانا |
| بعد یکهفته لشگری آراست | سیصد و سی هزار موشانا | |
| همه با نیزهها و تیر و کمان | همه با سیفهای برانا | |
| فوجهای پیاده از یکسو | تیغها در میانه جولانا | |
| چونکه جمع آوری لشگر شد | از خراسان و رشت و گیلانا | |
| یکه موشی وزیر لشگر بود | هوشمند و دلیر و فطانا | |
| گفت باید یکی ز ما برود | نزد گربه به شهر کرمانا | |
| یا بیا پای تخت در خدمت | یا که آماده باش جنگانا | |
| موشکی بود ایلچی ز قدیم | شد روانه به شهر کرمانا | |
| نرم نرمک به گربه حالی کرد | که منم ایلچی ز شاهانا | |
| خبر آوردهام برای شما | عزم جنگ کرده شاه موشانا | |
| یا برو پای تخت در خدمت | یا که آماده باش جنگانا | |
| گربه گفتا که موش گه خورده | من نیایم برون ز کرمانا | |
| لیکن اندر خفا تدارک کرد | لشگر معظمی ز گربانا | |
| گربههای براق شیر شکار | از صفاهان و یزد و کرمانا | |
| لشگر گربه چون مهیا شد | داد فرمان به سوی میدانا | |
| لشگر موشها ز راه کویر | لشگر گربه از کهستانا | |
| در بیابان فارس هر دو سپاه | رزم دادند چون دلیرانا | |
| جنگ مغلوبه شد در آن وادی | هر طرف رستمانه جنگانا | |
| آنقدر موش و گربه کشته شدند | که نیاید حساب آسانا | |
| حملهی سخت کرد گربه چو شیر | بعد از آن زد به قلب موشانا |
| موشکی اسب گربه را پی کرد | گربه شد سرنگون ز زینانا | |
| الله الله فتاد در موشان | که بگیرید پهلوانانا | |
| موشکان طبل شادیانه زدند | بهر فتح و ظفر فراوانا | |
| شاه موشان بشد به فیل سوار | لشگر از پیش و پس خروشانا | |
| گربه را هر دو دست بسته بهم | با کلاف و طناب و ریسمانا | |
| شاه گفتا بدار آویزند | این سگ روسیاه نادانا | |
| گربه چون دید شاه موشانرا | غیرتش شد چو دیگ جوشانا | |
| همچو شیری نشست بر زانو | کند آن ریسمان به دندانا | |
| موشکان را گرفت و زد بزمین | که شدندی به خاک یکسانا | |
| لشگر از یکطرف فراری شد | شاه از یک جهت گریزانا | |
| از میان رفت فیل و فیل سوار | مخزن تاج و تخت و ایوانا | |
| هست این قصهی عجیب و غریب | یادگار عبید زاکانا |
□
| جان من پند گیر از این قصه | که شوی در زمانه شادانا | |
| غرض از موش و گربه برخواندن | مدعا فهم کن پسر جانا |
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۸۹ ساعت 23:30 توسط gabriel
|