دیلمون

ديلمون سرزمین و تمدنی کهن در سواحل خلیج فارس ‌است. مكان احتمالی دیلمون استان الحساء و ناحیه قطیف در شرق عربستان، جزایر بحرین و قطر بوده ‌است.

دیلمون در نوشته‌های به‌جا‌مانده در میان‌رودان به‌عنوان یك شریک تجاری، گذرگاهی كه بین میان‌رودان و تمدن واقع در دره رود سند (جنوب پاکستان كنونی) واقع‌شده و منبع مواد خام از جمله مس و چوب ذكر شده‌است.

مطابق اساطيرِ سومری خداوند در ديلمون زندگی جاويد را به زیودسورا (اُتناپیشتیم) بخشيد. برخی از پژوهشگران ديلمون را سرزمينی می‌دانند كه بهشت عدن در آن قرار داشت. مایکل رایس در مورد اين تمدن می‌نويسد:


«دیلمون اسرارآمیز ترين فرهنگ را در ميانِ تمدن های پيشرفته عصر برنز داشته است. حتی اسرارآمیزتر از آن چه كه در مصر شكوفا شد. ديلمون در دوره‌ای مرکز شبكه بازرگانی بین‌المللی مهمی بود كه پهنه‌ای به وسعتِ تمامی دنيای شناخته شدهِ آن روزگار را دربر می‌گرفت و در دوره‌ای ديگر سرزمينی جادويی و مقدس بود، موطن خدایان و محل وقوع حوادثی شگفت انگيز؛ مانندِ پيدايشِ هنرهای بشری كه خدايان بازيگران اصلی آن بودند. بعدها خدايان در آنجا انسان ستايش برانگيزی كه طوفان نوح را از سر گذرانده بود، اعتلا بخشيدند؛ زيوسودرا، پادشاه عادلِ شوروپاک كسی كه شخصيت نوح در کتاب مقدس از آن گرته برداری شده است.

حماسهِ مذهبی توفان از افسانه بسیار قديمی‌تر بین النهرینی ريشه گرفته است. روایتی از آن كه به دنيایِ امروز رسيده است، انعكاسِ بخشیِ از منظومه حماسی گيلگمش است.»

تاریخ

دیلمون نخستین بار در یک كتیبه گلی متعلق به انتهای هزاره چهارم پیش از میلاد در معبد اینانا (یک الهه سومری) در شهر اوروک ذكر شده‌است. در این متن دیلمون صفت نوعی تبر و وصف یک مقام رسمی است و همچنین از طاقه‌های پشم كه به مردم دیلمون تحویل داده شده، سخن به میان آمده‌است.

در شهر نیپ‌پور هم دو نامه از دوران سلطنت بورنابوریاش پادشاه بابل در دوران حكومت کاسی‌ها (یک قوم آریایی كه محل اصلی زندگی آنان در سواحل جنوبی و غربی دریای خزر بوده‌است) در سده چهارده قبل از میلاد به‌دست آمده كه آن‌ها را يک مقام رسمی دیلمون به مقامات مافوق خود در مركز تمدن بابل نوشته است.

استوره شناسی

دیلمون در روزگاران باستان آنچنان که در نوشته‌های سومریان آمده است به جایی که آفتاب از آن طلوع می‌کند و سرزمین زندگی معروف بوده است. دریای کنار دیلمون (خلیج فارس) نیز به تبع آن دریای طلوع آفتاب و دریای سرزمین حیات نامیده می‌شد.

دیلمون و توفان نوح

شخصيت استوره‌ای زیودسورا كه به (زی-اود-سورا، اُتناپيشتیم، پارناپيشتيم و زيسوتروس) هم معروف است، کهن الگوی نوح پيغمبر در ادیان ابراهیمی به شمار می‌آيد و در افسانه گیلگمش پدر انسان خوانده شده است. بر اساس اساطيرِ سومری خداوند در ديلمون زندگی جاويد را به او بخشيد.(به جاودانگی او در حماسه مرگِ گیلگمش و حماسه نخستين فرمانروايان اشاره شده).

کتیبه پیدایش (یا آفرینش) متن مهم دیگری‌ست که به نام دیلمون اشاره کرده است. در پايانِ این كتيبه تكه تكه كه در قرن ۱۸ ق.م به زبان سومری نوشته شده و اسطوره آفرينش و داستان توفان را نقل می‌كند، آمده‌است:


«حيوانات يكی پس از ديگری بر خاک پا می نهادند. پادشاه زی-اود-سورا پيش روی آن و انلیل به خاک افتاد. آن و اِنليل با او مهربان بودند (از بين رفته) آن‌ها زندگی جاودانه مانندِ یک خدا را به او بخشيدند. آن‌ها حياتِ ابدی را به او بخشيدند. در آن هنگام، برایِ مراقبت (زی-اود-سورا) از جانوران و نسلِ بشر، آ‌ن‌ها به زی-اود-سورا پادشاهی سرزمينی را در آن سوی آب‌ها اعطا كردند، در سرزمينِ ديلمون، جايی كه آفتاب طلوع می‌كند.»

دیلمون و سرزمین آفرینش

در حماسه اِنکی و نینهورسَگ و البته در حماسه گیلگمش از دیلمون به عنوان محل آفرینش یاد شده و برخی از اسطوره شناسان نیز دیلمون را محل واقعی بهشت عدن می‌دانند.

نینلیل خداوند آسمان و باد جنوب نیز به روایت سومریان در دیلمون منزل داشته است. در حماسه قدیمی "اِنمِرکار و پادشاه آراتا" وقایع اصلی داستان در زیگورات‌های ساخته شده توسط انمرکار در شهرهای اوروک و انریدو (در میان رودان) رخ می‌دهند و آنجا به عنوان قبل از اینکه دیلمون مسکونی شود، توصیف می‌شود.

مصر باستان

مصر باستان به تمدني در دره رود نيل گفته مي‌شود که در دوره زماني ميان 3000 پيش از ميلاد تا زمان تسخير مصر بدست اسکندر مقدوني وجود داشت. تمدن مصر باستان نمونه‌اي از شاهنشاهي‌هاي بناشده بر اصل آبياري است. به فرمانروايان مصر باستان فرعون گفته مي‌شود. دوره‌هاي تاريخ مصر تاريخ مصر را به سه دوره تقسيم مي‌کنند: 1. دوره سلطنت قديم 2. دوره سلطنت ميانه 3. دوره سلطنت نوين زراعت تغييرات عمده‌اي را در جامعه مصر به وجود آورد. هنگامي که اغلب مصري ها کماکان در کشتزار ها کار مي‌کردند ، بعضي از آن ها براي مثال ، سفالگر شدند. بافندگان الياف کتاني مي ريسيدند و از آن ها پارچه‌هاي کتاني مي بافتند.

اغلب مصري ها به قبيله‌اي تعلق داشتند و هر دهکده‌اي در يکي از چند منطقه مستقل جاي مي‌گرفت . مناطق مقتدر تر يا جذب مناطق ضعيف تر از طريق جنگ و گاهي ازدواج ادامه مي‌دادند تا سرانجام مصر فقط از دو سلطنت تشکيل شد: مصر سفلي که در ناحيه دلتاي نيل قرار داشت و پايتخت آن بيوتو در غرب دلتا بود. نخب که در محل الکب امروزي قرار داشت ، پايتخت مصر عليا بود که شامل سرزمين هاي دره نيل مي‌شد که از دلتا تا نخستين آبشار نيل نزديک به آسوان در جنوب مصر گسترده بود.حدود سال 2920 قبل از ميلاد، يکي از سلاطين مصر عليا به نام منس مصر سفلي را فتح و کشور را متحد کرد. دين مردم مصر مصريان خدايان متعددي را مي پرستيدند. مهم ترين خدا در دوره سلطنت قديم خداوند خورشيد با سر باز به نام رع بود. بجز رع در ميان خدايان بزرگ مي‌توان به ازيريس ، خداوند مرگ اشاره کرد. خدايان مهم ديگر شامل آنوبيس ، تحوت و تحتحور بوده اند.

سلطنت قديم

در سال 2920 پيش از ميلاد منس همراه با سپاهيانش از مصر عليا جايي که بر استان هشتم آن فرمانروايي داشت خارج شد و به سوي شمال لشکر کشيد،شهر هاي بسياري را به تصرف در آورد و به دلتاي نيل وارد شد سپاه منس اشراف و صاحب منصباني را که در مقابلشان مقاومت ميکردند گردن زدند و به اين ترتيب مصر سفلي مغلوب شد.منس در مقام فرمانرواي سراسر مصر اجازه داشت که تاج سفيد مصر عليا و همچنين تاج سرخ مصر سفلي را بر سر گذارد او هر دو تاج را در هم آميخت و پشنت را ابداع کرد،که تاجي جديد و بخش بالايي و سفيد اين تاج در بخش کوتاه و سرخ پاييني قرار ميگرفت.کرکس مصر عليا و کبراي مصر سفلي نيز هر دو با هم جانوران نمادين اين سلطنت يکپارچه شدند. منس پس از تصرف مصر سفلي به دنبال هيچ فتح و کشور گشايي ديگري نرفت و قلمرو تکه تکه شده مصر آن زمان را به صورتي يکپارچه در آورد.منس در برابر بيابان نشينان صحراي سينا،نوبي هاي منطقه جنوب و ليبيايي هاي مزاحم غرب از سرزمينش محافظت کرد و به اين ترتيب،نخستين حکومت را در جهان بنا نهاد که قدرتي مرکزي آن را هدايت ميکرد.منس با بنا نهادن پايتختي جديد به اتحاد دو بخش شمالي و جنوبي اين سرزمين قطعيت بخشيد.او در فاصله اي نه چندان دور از راس دلتاي نيل،جايي که مصر عليا و مصر سفلي به يکديگر مربوط ميشوند(تقريبا در جنوب قاهره امروزي)منطقه اي را براي پايتختي جديد ايجاد کرد.منس اين شهر را انيب حدج(به معني ديوارهاي سفيد) ناميد.اين پايتخت نوعي دژ بود.بعد ها اين شهر را ممفيس ناميدند که يعني:((کمال شاهانه برقرار است)). در دوره فراعنه سلسله پنجم و در پي گسترش باورهاي مذهبي جديد بحراني رخ داد.رع،خداي خورشيد،جاي هوروس را گرفت (جاي خدايي را که فراعنه خود را همو ميدانستند)رع خدايي بود که اثرش بر سراسر طبيعت و در نتيجه بر باور هاي آن زمان آشکار بود و بر خلاف هوروس،مردم کوچه و بازار به راحتي حضور آن را درک ميکردند و به همين دليل ، همه با رغبت آن را پذيرفتند.به اين ترتيب فرمانروا از کسوت خداگونه اش بيرون آمد و ميان او و جاودانان فاصله اي ايجاد شد و فرعون در حد موجودي فناپذير و عادي افول کرد.از اين گذشته استاندارها را ديگر فرعون منصوب نميکرد بلکه به عنوان پاداشي براي خدمت صادقانه آنها اجازه داشتند که منصب خود را به پسرانشان واگذار کنند و هر چه فاصله آن ها تا مقر حکومت بيشتر بود،عملکردشان خودسرانه تر ميشد. وسرانجام، در کنار اشراف و کاهنان که مدام قدرت و اختيارات فرعون را محدود تر ميکردند طبقه جديد قابل توجهي پديد آمد طبقه اي متوسط از کارکنان آموزش ديده و عاليرتبه و صنعتگران با استعدادي که هر روز آگاه تر و مستقل تر ميشدند و به اين ترتيب، سلطنت و دستگاه مرکزي هر روز ضعيف تر ميشد.بعد از سلسله ششم،کشور تا 100 سال تحت تاثير جنگ هاي داخلي و شورش هايي بود که شاه در ممفيس نميتوانست هيچ کدام از آن ها را کنترل کند .استاندارها و فرمانروايان محلي آشکارا در برابر فرمان هاي فرعون مقاومت ميکردند و با يکديگر ميجنگيدند.همه ي اين جنگ ها بر سر قدرت بود.ماليات ها ديگر پرداخت نميشد و قحطي هايي پديد آمد که در پي آن ها انبارهاي غله خالي شدند و براي اصلاح اين وضع از دست فرعون ديگر هيچ کاري بر نمي آمد.حدود اواخر سلسله دهم ،دوباره اختلافات قديمي ميان شمال و جنوب زنده شد.استان هاي جنوبي عليه استان هاي شمالي ميجنگيدند و هريک سعي ميکرد ابتدا مناطق همسايه و سپس سراسر امپراطوري را به تصرف خود در آورد. و سپس آشوب سراسر مصر را فرا گرفت.

سلطنت ميانه




سال 2134 پيش از ميلاد با پيروزي بزرگ استاندار جنوبي،انتف (2134 تا 2118 پيش از ميلاد) ،عليه دشمنانش آغاز شد.او خود را فرعون مصر عليا ناميد و زادگاهش ،واست را مرکز اين فرمانروايي قرار داد.واست،که بعد ها يوناني ها آن را طيوه ناميدند و امروز الاقصر نام دارد،با عنوان پايتخت جديد اداره اين فرمانروايي را به عهده گرفت. البته جنگ هاي استانداران با يکديگر همچنان ادامه داشت.تازه در سال 2040 پيش از ميلاد بود که يکي از جانشينان انتف به نام منتوحوتپ اول(2061 تا 2010 پيش از ميلاد) توانست مصر سفلي را دوباره تصرف کند.به اين ترتيب،بعد از منس ،او دومين متحد کننده اين سرزمين بود.منتوحوتپ در سراسر کشور صلح برقرار کرد و در نتيجه،آرامش و نظم جديد دوران گذشته به اين سرزمين بازگشت.درباره اواخر دوره سلسله يازدهم اطلاعات چنداني در دست نيست.اما مسلم است که آمنمحت اول (1991 تا 1962 پيش از ميلاد)، وزير آخرين فرعون سلسله يازدهم ،فرمانرواي خويش را به زور از تخت پايين کشيد،فرمانروايي را خود به دست گرفت و به اين ترتيب،سلسله دوازدهم را بنيان نهاد.


در زمان آمنمحت اول ، که زاده طيوه بود براي نخستين بار خدايان طيوه اي با عنوان برترين خدايان مورد ستايش قرار گرفتند.آمنمحت که نامش مفهوم آمون در اوج است را دارد خداي شهر طيوه،آمون(خداي هواها) راخداي سراسر مصر قرار داد.مصري ها خيلي زود اين خدا را به رع ،بزرگ خدايي که تا آن زمان ستايش ميکردند پيوند دادند و نام آمون-رع در ميانشان رواج يافت.فرعون قدرت خداگونه ي سابق را براي خود مطالبه ميکرد،اما هرگز نتوانست آن شخصيت فوق انساني را به دست آورد که در جايگاهي برتر از جايگاه انسان جلوس کند و هيچ کدام از جانشينان او نيز هيچ وقت در چنين جايگاهي ظاهر نشدند.فراعنه سلسله 12 که همگي آمنمحت يا سسوستريس نام داشتند،فرمانرواياني فعال بودند که وظايف خود را مسئولانه به انجام رساندند.بعد از جنگ هاي سخت،قدرت استانداران به شکل قطعي درهم شکست و کشور به کمک يکي از کارکنان وفادار و کار آزموده از نو سازماندهي شد.پايتخت دوباره از طيوه به ممفيس منتقل شد.فراعنه از پايتخت،معادن سنگ و کار استخراج آن ها در نوبي و سودان را اداره ميکردند.آنها منطقه باتلاقي واحه فيوم را آباد کردند-با توسعه برنامه ريزي شده تاسيسات آبياري،سطح زمين هاي زير کشت را در حد چشمگيري گسترش دادند و امکانات رفاهي جديدي به اين منطقه آوردند ،که البته فقط جمع کوچکي از مردم از آن بهره مند شدند.بيشتر مردم همچنان فقير بودند و در فقر باقي ماندند. از نظر فرهنگي،سلطنت ميانه نقطه اي کانوني در تاريخ مصر است. فراعنه اين دوره به مناسبت پيروزي هايشان در نوبي،سوريه و فلسطين،کاخ ها ،معابد و بناهاي يادبود بزرگي ساختند.ساخت اهرام نيز دوباره رواج يافت،اما اهرام اين دوره کوچکتر از اهرام سلطنت قديم و ديگر نه از سنگ ،بلکه از خشت خام ساخته ميشدند.براي حفظ مقبرهاز دستبرد سارقان،نيز مجموعه هاي ورودي به اين بنا ها را با باغ هاي هزارتو و دريچه هاي مخفي در کف پيچيده تر کردند.ادبيات به اوج شکوفايي رسيد.از آن دوره پاپيروس هاي بي شماري به دست آمده است-از محاسبات مالياتي،مناظرات مکتوب علمي و متون مذهبي تا نامه ها،داستان ها و حکايت هايي که اغلب به سبک فکاهي هستند.

حکومت هيکسوس ها



در آن زمان موجي از حرکات جمعي خاور نزديک را در بر گرفته بود که بيشتر از شرق به سوي غرب جريان داشت.مانتو تاريخ نگاراز اين جمعيت وحشي با نام هيکسوس ها ياد ميکرد،که معاني بسياري از جمله ((فرمانرواي کشورهاي بيگانه)) داشت.اما هيکسوس ها از قوم مشخصي نبودند،بلکه از خاور نزديک بودند که در مسير مهاجرت خود به مصر ضعيف و درگير مشکلات راه يافتند و در شمال،حکومتي موقت برقرار کردند.مهاجراني که از بخش علياي فرات آمده بودند در دلتاي نيل ساکن شدند و در سال 1640 پيش از ميلاد فرمانروايي مصر سفلي را بدست گرفتند .امکان مقاومت مصريان در مقابل متجاوزان بسيار اندک بود،زيرا آن ها اسب داشتند حيواني که پيش از آن مصري ها هرگر نديده بودندو سرعت و چالاکي اش از هر جانور ديگري که آنها ميشناختند بيشتر بود.اما هولناک تر از آن:هيکسوس ها اين جانوران عظيم و ترسناک را جلوي ارابه هايي بسته بودند که با آنها ميتوانستند ميدان جنگ را همچون باد درنوردند و حريفان گريخته از جنگ را تعقيب کنند.ارابه هاي جنگي،تانک هاي دوران باستان بودند.شکست مصريان اجتناب ناپذير بود. شاهان هيکسوس ، که با سه فرعون،ساليتيس،ششي و خيان،سلطنت سلسله پانزدهم و در نتيجه،دومين دوره بينابيني مصر را افتتاح کردند،ابتدا در حاشيه شرقي دلتاي نيل قرارگاهي مستحکم-شهر آواريس- را بنا نهادند.از اين پايگاه،آنها ميتوانستند مصر و فلسطين را زير نظر بگيرند و اداره کنند.اگرچه نخستين هيکسوس ها بر سراسر مصر تسلط داشتند،در دوره جانشينان آن ها -که هيکسوس کوچک ناميده ميشدند-دامنه قلمرو هيکسوس ها،در شمال، آشکارا محدود شد و اين موقعيتي مطلوب براي مصريان بود تا اقدام براي بيرون راندن هيکسوس ها را از جنوب آغاز کنند.

سلطنت جديد و انقراض



در سال 1550 پيش از ميلاد،شاهزاده طيوه اي احمس،با پشتيباني مردم،طبقه اشراف و کاهنان موفق شد که هيکسوس ها را از مصر بيرون براند.او نخستين فرعون سلسله هجدهم و سلطنت جديد شد.احمس ،زادگاهش طيوه را پايتخت خويش قرار داد.او دشمنان فراري را تا قلب فلسطين تعقيب کرد و اين سرزمين را به تصرف مصر در آورد.در جنوب، به سوي نوبي لشکر کشي کرد و تقريبا تا آبشار سوم پيش رفت.قلعه آواريس نيز چنان از بنيان ويران شد که امروزه غير از تلي از خاک و ماسه،چيزي از آن باقي نمانده است.هنگام مرگ احمس حکومتي يکپارچه را بر جاي گذاشت که اقتصادي مترقي و شکوفا داشت.دوره سلسله هجدهم (1550 تا 1307 پيش از ميلاد) را درخشان ترين دوره در تاريخ مصر ميدانند.در اين زمان مصر براي نخستين بار قدرت نظامي درجه اولي شده بود.تا آن زمان،همسايگان نيل بيشتر به زندگي مسالمت آميز تمايل داشتند،حتي معلمان در آموزش هاي خود به دانش آموزان پيشنهاد ميدادند که حرفه سربازي را پيش نگيرند.اما شکست هيکسوس ها و انهدام حکومت آنها روحيه عامه مردم را تغيير داد.مصري ها، که تا اين زمان فقط براي مواهب زندگي يا به دست آوردن ذخاير مواد خام به سرزميني ديگر لشکرکشي ميکردند،حالا فقط براي کشورگشايي دست به اين کار ميزدند.آنها در زمان تحوتمس اول (1504 تا 1492 پيش از ميلاد) پسر آمنحوتپ،فتوحات سريعي به دست آوردند و همانطور که خود پيشتر تسليم و شکست را تجربه کرده بودند ملت هاي ديگر را مقهور قدرتشان ساختند.کسب اين پيروزي ها براي مصريان دشوار نبود:آنها از هيکسوس ها آموخته بودند که چگونه با اسب و ارابه هاي جنگي،دشمن را به وحشت اندازند. در سرزمين مصر، دوران صلح به سر آمد.تحوتمس سوم به خاور ميانه لشکر کشيد و مناطق از دست رفته در فلسطين را دوباره تصاحب کرد.اما برعکس،در سوريه نتوانست اراضي تصاحب شده را مدت زيادي حفظ کند و دوباره از آن ها دست کشيد.لشکرکشي هاي بيشمار و موفقيت آميز و تاراج اسرا و غنائم سرزمين هاي ديگر،او را با عنوان سپهسالار بزرگ مصر به شهرت رساند.هتيت ها ،آسوري ها،بابلي ها و جزيره نشينان قبرس به او خراج ميدادند.فرمانروايي تحوتمس از فرات تا قلب سودان گسترده شد-مصر زمان او،نخستين امپراطوري جهان بود.


تنديس آخناتون به شيوه دوره عمارنه

در سال 1353 پيش از ميلاد،آمنحوتپ چهارم بر تخت نشست.او بر خلاف پيشينيانش ،هيچ جنگجوي بزرگ يا فرمانرواي قدرتمندي نبود،بلکه دانشمندي محتاط و متفکر بود،که شانه هاي لاغر و نحيفي داشت.آمنحوتپ از کودکي به خدايان متعدد اعتقاد نداشت و فقط يک خدا،آتون، خداي خورشيد را ستايش ميکرد که قرص خورشيد مظهر آن بود و به همين دليل ،در سال 1348 پيش از ميلاد او نام آخناتون (به معني خدمت گزار آتون يا خرسند کننده آتون) را براي خود انتخاب کرد آخناتون در پايتخت جديدش،عمارنه،که پيش از هر کاري به پايه گذاري آن پرداخته بود تا ارائه آيين اعتقادي جديدي را در آن آغاز کند،کانون مذهبي بزرگي با قصر ها و معابد گوناگون ايجاد کرد که آفتاب به همه جاي آن راه داشت-خدايان قديمي در اندروني هاي مرموز و تاريک معابد ستايش ميشدند.معابد خدايان پيشين بسته و نامشان در همه جا محو شد.اگرچه آخناتون خود را شاهي خداگونه ميدانست اما مردمي تر از برخي فراعنه پيش از خود رفتار ميکرد.او بازوجه اصلي و زيبايش،نفرتي تي همچون موجودي فاني و کاملا معمولي در ميان مردم ميگشت،حتي وقتي يکي از شش فرزندش مرد از گريستن در مقابل عامه مردم خودداري نکرد. اما فقط معدودي از افراد نظريه جديد آخناتون را درباره خداي واحد درک ميکردند و چون او در برابر سنت هاي معمول مي ايستاد،دشمنان بسياري پيدا کرد و همچنين وقتي اقتدار مصر در آفريقا وآسيا زوال يافت،منابع ثروت او نيز تحليل رفت.بعد از مرگ آخناتون، در سال 1335 پيش از ميلاد،مصري ها دوباره به خدايان قديمي روي آوردند. به دنبال حکومت هشت ساله سمنخ کارع، توت عنخ آتون (تصوير زنده آتون) بر تخت نشست.او آيين قديمي و اعتقاد به خداي اصلي،آمون و خدايان ديگر را دوباره رواج داد و نام خود را نيز به توت عنخ آمون تغيير داد.حال،گويي طوفاني در مصر به پا شد:عمارنه،پايتخت آخناتون،با خاک يکسان شد،تنديس هاي آخناتون نابود شدند،و دوباره ممفيس پايتخت کشور قرار گرفت.توت عنخ آمون جوان تنها ده سال حکومت کرد ودر سال 1323 پيش از ميلاد درگذشت،او نقش مهمي در باستان شناسي نوين دارد-هرچند که کمي پس از مرگ وي سارقان تا حجره پيشين مقبره اش نفوذ کردند و سپس از آنجا بيرون رانده شدند.اما از سر خوش اقبالي ،حادثه اي رخ داد که به 200 سال بعد مربوط ميشود:دويست سال بعد، مقبره فرعون رامسس ششم را درست در مجاورت آرامگاه توت عنخ آمون بنا کردند.هنگام احداث اين مقبره خاک و ضايعات به جا مانده از عمليات ساختماني ،همچون پشته اي محافظ، روي در ورودي و حجره مقبره آخرين شاه عمارنه ريخته شد و تا 3000 سال،جسد و گنجينه هاي همراهش را از دست ديگر غارتگران طلاجو در امان نگه داشت.از 6300 قطعه عرضه شده در بخش آثار مصري موزه قاهره فقط 1700 قطعه از مقبره توت عنخ آمون به دست آمده است،که در سال 1992 کشف و گشوده شد. چون حورمحب،آخرين فرعون سلسله هجدهم،هيچ فرزندي نداشت،پا-رعمسو،فرمانده کل کمانداران،سواره نظام و پياده نظام را جايگزين خويش قرار داد.پا-رعمسو با نام رامسس اول(1307 تا 1306 پيش از ميلاد)بر تخت نشست و دوره خاندان معروف رامسس ها را پايه گذاري کرد. در سال 1290 پيش از ميلاد،رامسس دوم،پسر ستي اول،بر تخت نشست نام اين فرعون بيش از هر چيز به خاطر بناهاي عظيمي که وي احداث کرد در تاريخ ثبت شده است. سرانجام،پس از رامسس دوم ، دوران با شکوه مصر باستان به پايان خود نزديک شد.در سراسر آسياو منطقه مديترانه،اقوام بيگانه از جمله آخايي ها،دانائرها،ليسيايي ها،اتروريايي ها ،سيسيلي ها و ساردني ها و همچنين فلسطيايي ها کوچ به نقاط ديگر را آغاز کردند.اين اقوام،در ابتدا اگرچه براي نفوذ به مصر با ممانعت هايي روبرو بودند،اما در نهايت،اقتدار مصر بر فلسطين و فينيقيه را تضعيف کرد.

نگاره‌اي از رامسس سوم در نيايشگاه کارناک.

رامسس سوم (1194 تا 1163پيش از ميلاد) نيز توانست که از تجاوز هاي گسترده اين اقوام جلوگيري کند،اما سربازان فرعون سلاح هاي آهني اندکي داشتند زيرا در کنارنيل هيچ معدن سنگ آهني يافت نميشد.براي مقاومت در برابر دشمنان مجهز به سلاح آهني،مصريان بايد آهن را به کشورشان وارد ميکردند و اين کار بسيار پرهزينه بود.در نتيجه،قيمت همه اجناس بالا رفت،دستمزد ها کم شد و نارضايتي مردم بالا رفت. به اين ترتيب اوضاع بدتر و بدتر شد.اگرچه رامسس سوم توانست يک بار ديگر فلسطيايي ها را بيرون براند،اما اين بار آن ها در فلسطين ساکن شدند،که اين وضعيت در نهايت به نابودي مصر انجاميد.هر چند آخرين شاه سلسله بيستم رامسس يازدهم (1100 تا 1070 پيش از ميلاد)تاج و تخت سلطنت را حفظ کرد،اما در واقع ،اختيار امور را در کاهن اعظم در دست داشتند که سلطنت را در دو منطقه شمالي و جنوبي ميان خود تقسيم کرده بودند.از اين رو،دوگانگي حکومت ميان شهر رامسس، و طيوه ي بي اعتبار شده نيز دوباره پديد آمد.فرعون ششنک اول (945 تا 924 پيش از ميلاد)،نخستين ليبيايي که بر تخت پادشاهي فراعنه نشست،توانست اتحادرا دوباره برقرار کند،اما اين اتحاد مدت کوتاهي دوام داشت.در دوران سلسله بيست و سوم (828 تا 712 پيش از ميلاد)،مصر سفلي تجزيه شد و به صورت حکومت هاي کوچک بي شمار در آمد.در سال 712 پيش از ميلاد،فاتحاني از نوبي آمدند و بعد از تصرف مصر،آن را به حکومت نوبي ملحق کردند-فرمانروايان نوبي با عنوان جانشين فراعنه در طيوه حکومت ميکردند.سرانجام در سال 670 پيش از ميلاد نيز سوريايي ها اين سرزمين را فتح و آن را از سلطه نوبي ها آزاد کردند. بعد از استقلالي کوتاه مدت،در سال 525 پيش از ميلاد،ايراني ها مصر را تصرف کردند.کمبوجيه ايراني تخت فراعنه را تصاحب کرد و اين سرزمين را به صورت يکي از مناطق تحت فرمان ايران در آورد.اين پايان فرمانروايي مستقل فراعنه بود.

در سال 333 پيش از ميلاد،سپه سالار جوان مقدوني،اسکندر کبير،ايرانيان را در ايسوس (آسياي صغير) شکست داد. به اين ترتيب،راه او به سوي نيل باز شد.او به سوي مصر حرکت کرد تا پايتخت امپراطوري خود را در آنجا قرار دهد.اسکندر در نزديکي مصب شاخه غربي نيل شهري بنا کرد که تا به امروز همچنان نام او را به دوش ميکشد:اسکندريه. بعد از مرگ اسکندر در سال 323 ،اين فرمانروايي گسترده ميان اميران سپاه اسکندر تقسيم شد و مصر به دست فرمانده ارشد،بطلميوس افتاد که با عنوان بطلميوس اول(304 تا 284 پيش از ميلاد)فرعون شد. به نظر مي آمد که يک بار ديگر مصر همچون دوران درخشان باستان شکوفا ميشود.در سراسر اين سرزمين معابدي ساخته شد که همه با تصاويري از بطلميوس ها و خدايان مصري تزئين شده بودند. وقتي کلئوپاترا (69 تا 30 پيش از ميلاد)،دختر بطلميوس دوازدهم و همسر بطلميوس چهاردهم به کمک ژوليوس سزار رومي همسرش را از تخت پايين کشيد و با بطلميوس پانزدهم ازدواج کرد دوران اين حکومت نيز به پايان رسيد.کلئوپاترا شيفته سزار شد،به دنبال او تا روم رفت و تا سال 44 پيش از ميلاد که سزار به قتل رسيد،همانجا زندگي کرد. بعد از مرگ سزار،وقتي مارکوس آنتونيوس شرق امپراطوري روم و در نتيجه،مصر را در اختيار گرفت،کلئوپاترا امپراطور جديد را ملاقات کرد.امپراطور چنان مجذوب زيبايي کلئوپاترا شد که تا اسکندريه به دنبال او رفت و در آنجا با او ازدواج کرد اما در اين زمان روم با تمام قواي نظامي خود عليه کلئوپاترا بسيج شد:مارک آنتون بعد از نبردي دريايي از اکتاويوس شکست خورد و کلئوپاترا نيز به اسارت در آمد.کلئوپاترا وقتي قرار شد که با راهپيمايي پيروز مندانه فاتحان روم همراه شود،خودکشي کرد.مصر نيز يکي از استان هاي روم شد.

در سال 647 بعد از ميلاد،اعراب مصر را فتح کردند و به اين ترتيب،سرانجام حکومت فراعنه از ميان رفت.به جاي حکومت فراعنه،مصر اسلامي پديد آمد، که همراه با تغيير و تحول هاي تاريخي فراوان تا امروز برقرار است.

زندگي روزمره

در مصر باستان خانواده اساس زندگي روزمره بود.سنت معمول آن جامعه تک همسري بود و چند همسري-مگر نزد شاهان-به ندرت ديده ميشد.ازدواج ميان خواهر و برادر غيرمعمول بود اما غير مجاز محسوب نميشد.براي مراسم عروسي،عروس و داماد به همراه خانواده هاي خود نزد مسئولي حکومتي ميرفتند که نام و دارايي دو طرف را ثبت ميکرد.سپس در سرسراي ويژه قرباني هاي معبد،جشن بزرگي برپا مي کردند.

برخلاف ديگر سرزمين هاي دوران باستان،زن مصري حقوقي برابر با حقوق همسرش داشت.او ميتوانست در دارايي هاي مشترکشان دخل و تصرف کند،نقش اجتماعي آشکاري در زندگي داشت و ديگران نسبت به وي با احترام رفتار ميکردند.

بازي هاي بچه هاي آن دوران درست شبيه بازي هاي امروز ما بود.آنها با توپ (گوي) و حلقه بازي ميکردند.پسرها نيزه مي انداختند يا با تير و کمان هدف هايي را ميزدند.دختربچه‌ها عروسک هايي با دست و پاهاي قابل حرکت و موهاي واقعي داشتند.وسايل آشپزخانه و خانه هاي عروسکي،حيوانات اسباب بازي ، قايق هاي چوبي کوچک و ماهي هاي چوبي که روي آب شناور ميماندند از اسباب بازي هاي محبوب بچه‌ها بود.

زنان و مردان نيز بازيکنان پرشوري بودند.آنها با تاس هايي از جنس استخوان يا عاج بازي ميکردند يابا نوعي تخته نرد سرگرم ميشدند.

آنها مردمي بسيار موسيقي دوست بودند.مصريان باستان با نغمه چنگ،تنبور،ني و دايره زنگي آواز ميخواندند .موقع برگزاري جشن ها ،در کاسه و بشقاب و ظرف هاي رنگارنگ غذا ميخوردند و نوشيدني ها را درون صراحي هايي از رخام و سنگ لوح آبي يا سياه رنگ به يکديگر عرضه ميکردند.

هنر


مصريان دوران باستان ميراث گران بهايي‌ از خود به جا نهاده اند که فصل مهمي‌ از تاريخ هنر را به خود اختصاص داده است. مقدمات شکل گيري اين هنر از هزاره چهارم قبل از ميلاد آغاز شد اما پيدايش ويژگي‌ هاي آن مقارن با اتحاد مصر عليا و سفلي‌ بود ويژگي هاي مزبور با اندکي‌ تغييرات تا استيلاي اسکندر مقدوني‌ پايدار ماند. هنر مصر باستان را به لحاظ تاريخي‌ و در ارتباط با دودمان هاي حاکم بر مصر به دوره هاي مختلف تقسيم مي‌کنند:

سلسله هاي اوليه پادشاهي‌ کهن دوره بينابيني‌ اول پادشاهي‌ ميانه دوره بينابيني‌ دوم پادشاهي‌ جديد واپسين دوره

مصريان وجه خاصي‌ براي هنر نداشتند و هنرمند هم نه يک فرد خالق و مستقل بلکه صنعت گري کار آزموده بود که لزوما بايد با يک گروه کار مي کرد. آنان جادو را به عنوان نيرويي‌ بنيادي مي‌ انگاشتند و بر همين اساس معتقد بودند که اگر چيزي درست ساخته شود، مي تواند با طي‌ تشريفاتي‌ خاص پا به عرصه حيات بنهد. تمام تلاش آنها در هنر هم براي رسيدن به همين هدف بود.

آنان با ساختن تصويري از فرعون، قالبي‌ براي سکونت (کا)، يا روح او در دنياي پس از مرگ تدارک مي ديدند و با تجسم مناسک مذهبي‌، آرامش خدايان را تامين مي کردند. و حتي‌ با ثبت رويداد هاي تاريخي‌، استمرار قدرت فرعون و عظمت مصر را منظور مي داشتند.

به همين دليل آنها از باز نمايي‌ موضوعات ناخوشايند دوري مي جستند و فقط جلوه هاي آرماني‌ و مطلوب زندگي‌ را در آثارشان منعکس مي‌ کردند. هنرمند مصري سعي‌ مي کرد که همواره حقيقتي‌ عيني‌ و عقلاني‌ و مستقل از زمان و مکان را بيان کند.

او اشياء را نه بر اساس دريافت هاي بصري متغير و اتفاقي،‌ که بر آن صورتي‌ که واقعي‌ و ثابت فرض مي‌ شد، مجسم مي کرد. صفات اساسي‌ و کيفيت هاي انتزاعي‌ را به صورت نمادين نشان مي داد. (مثلا درجه اهميت بر حسب اندازه، براي زنده نمايي‌ از پيکرها از رنگ هاي قرار دادي و براي تزييه نکات مبهم از خط هيروگليف بهره مي برد). هنرمند مصري غالبا خط هاي مستقيم و شکل هاي يک پارچه به کار مي‌ برد که براي او جنبه کاملا عملي‌ داشت، تا ذوق هنري.

عقايد مذهبي

به باور مصريان در ابتدا دريايي عظيم بود.از تلاطم آّب هاي بيکران،زمين آراسته پديد آمد. و از همان آب هايي که خداي آفتاب،رع، از آنها متولد شده بود،تپه اوليه سر بر آورد.اين تپه چهار فرزند داشت:شو(هوا)،تفنوت(آب)،گب(خاک) و نوت (آسمان).فرزندان گب و نوت نيز اوزيريس (زندگي گياهان)،ايزيس (زمين حاصلخيز)،ست(خشکسالي) و نفتيس (بيابان) بودند.بعد ها، وقتي انسان پديد آمد،اين خدايان خود را نامرئي کردند.علاوه بر آنها خدايان کوچکتر بي شماري نيز بودند که البته در زمره خدايان تاريخ آفرينش به شمار نمي آمدند.آنها همگي بدون استثنا،از مصر دوران اوليه ريشه ميگرفتند.هر شهر و هر روستايي،که در آن زمان به اجتماعات بزرگتر مي پيوست،خدايي خاص خود را داشت.وقتي منس در مقام شاه،مصر را متحد کرد،علاوه بر خدايان محلي هر استان،خدايان بزرگ نيز مورد ستايش قرار گرفتند.خانواده واقعي فرمانروايان هميشه از خدايان شهر يا روستا ريشه ميگرفتند و در وجود آن ها مستقر بودند.

زندگی پس از مرگ

به باور مصريان،بعد از خاکسپاري،متوفي بايد در دادگاه مردگان در مورد زندگي زميني خويش پاسخ ميداد-کسي که در آن محکمه مردود ميشد،براي بار دوم ميمرد و اين مرگ به معناي نابودي قطعي بود. دادگاه مردگان در تالار حقيقت برگزار ميشد.اوزيريس،داور اعظم اين دادگاه بود و 42 اهريمن خبيث مرده را به شدت مورد بازجويي قرار ميدادند.تحوت کاتب دادگاه بود و آنوبيس ، رب النوعي که سري شبيه سر سگ داشت ، ترازوي داوري را اداره ميکرد.

ابتدا آنوبيس مرده را به تالاري هدايت ميکرد که در آنجا بايد دفاعياتي را ايراد ميکرد که سوگندي بر بي گناهيش بود.بعد از اين سخنراني و بازپرسي اهريمنان،آنوبيس قلب مرده را درون يک کفه از ترازويي قرار ميداد که در کفه ديگرش تنديس کوچکي از ماعت،ايزد بانوي حقيقت و عدالت قرار داشت.اگر کفه هاي ترازو در حال تعادل باقي ميماندند و ترازو نميلرزيد،آن فرد در امتحان پذيرفته شده بود و اجازه داشت به قلمرو مردگان وارد شود.برعکس اگر ترازو به سوي کفه بدي هاي فرد سنگيني ميکرد و نا متعادل ميشد او در امتحان مردود شده بود و عفريتي وي را تکه تکه ميکرد و ميبلعيد.]]

آداب و رسوم

براي موميايي کردن مردگان،ابتدا همه بافت هاي نم را از داخل جسد بيرون مي آوردند تا جداگانه موميايي و در چهار کوزه مخصوص و در بسته به نام کانوپ نگهداري شوند.سپس جسد را تا 50 روز درون پشته اي از جوش شيرين قرار ميدادند اين ماده همه رطوبت جسد را جذب ميکرد و بيرون ميکشيد.بعد از اين مرحله،جسد با پارچه هاي کتاني که گاهي مقدار آن به 100 متر ميرسيد نوارپيچي ميشد.براي ?نکه هوا به اين پوشش کتاني نفوذ نکند،آن را به مايع چسبناک و صمغ مانندي آغشته ميکردند.در ميان لايه هاي نوارپيچي،زيور آلات و طلسم هاي جادويي از طلا و سنگ هاي قيمتي قرار ميدادند تا ارواح خبيث را دفع کندو همچنين مرده در دنياي آخرت با همان تجملاتي به سر برد که در زندگي خاکي اين جهان از آنها بهره مند بود.آخرين وظيفه کاهن براي موميايي،که حالا به حالت ايستاده قرار داشت.اجراي آيين دهان گشايي بود.و هنگامي که مويهکنندگان ناله هاي هولناکشان را سر ميدادند،تابوت،کوزه هاي دربسته و وسايل مربوط به متوفي را به درون مقبره اش ميبردند.کارگران نيز ورودي مدفن اصلي را مسدود ميکردند و سپس ضيافت ويژه مراسم تدفين آغاز ميشد.زندگان در آخرين مرحله ميتوانستند سه وسيله کمکي را نيز با متوفي همراه کنند:کتاب اموات،سوسک قلب و تعداد زيادي اوشابتي.کتاب اموات شامل تعداد زيادي متون خوش ترکيب بود که اگر فرد مورد بازخواست در دادگاه مردگان آنها را با خود داشت،گفته هايش بهتر اثر ميکرد و سوسک قلب نيز ميتوانست به جاي قلب مرده روي کفه ترازوي دادگاه مردگان قرار گيرد.اين سوسک فهرستي از اعمال نيک مرده را با خود داشت،اما همه گناهان او را پنهان ميکرد.اوشابتي يا شابتي ها مجسمه هاي چوبي يا سنگي کوچکي بودند که بعد از قبولي متوفي در امتحان آخرت،بايد زندگي را براي او آسان ميکردند.در جهان آخرت وقتي فرد درگذشته به همان کاري فراخوانده ميشد که در اين جهان خاکي انجام ميداد ميتوانست به جاي خودش يک اوشابتي را به انجام آن کار بگمارد.

خط

مصريان جهت حفظ کردن و ثبت رويدادها به صورت مکتوب خط هيروگليف را اختراع کردند.فکر حفظ اسناد به صورت مکتوب از سرزمين همسايه،بين النهرين،به آنها رسيده بود.اما مصري ها خط هجايي اهالي بين النهرين را نپذيرفتند بلکه،نشانه هاي نوشتاري خاصي براي خود اختراع کردند.مجموعه علامت هاي هيروگليف خطي تصويري را ميسازد.

بعد ها مصريان خط کاهني را اختراع کردند که با آن ميتوانستند مطالب خود را روي پاپيروس بنويسند.اين خطي نوشتاري بود که نشانه هاي تصويري نداشت به همين دليل به سرعت گسترش يافت.نشانه هاي خط کاهني با هم ادغام ميشدند.براي نوشتن اين خط از قلم ني،طومارهاي پاپيروسي و همينطور از جوهر سرخ استفاده ميشد،که کاتبان خود آن را ميساختند.

مصطبه زوسر

پایه اولیه اهرام را ایمحوتپ،در سال 2620 پیش از میلاد،برای فرعون خود زوسر بنا کرد.او در آغاز مصطبه‌ای (در زبان عربی به معنای سکو)ساخت-ساختمانی که جسد شاه مصری پیش از ورود به مقبره اش درون آن قرار میگرفت.آرامگاه زوسر از دهلیزی زیر زمینی تشکیل میشد که عمق آن از روی زمین 27 متر بود.این مقبره دو طبقه را با گرانیت سرخ پوشانده بودند.مدفن اصلی در طبقه زیرین قرار داشت.ورودی محل دفن،دریچه‌ای دایره‌ای شکل بود که بعد از مرگ زوسر آن رابا تخته سنگی گرانیتی به وزن سه تن مسدود کردند.


هرم خوفو

در زمان خوفو (2551 تا2528 پیش از میلاد) و با ساخت هرم او در جیزه،فن هرم سازی به نقطه اوج خود رسید.هر ضلع از قاعده هرم خوفو 230 متر طول داشت و ارتفاع اولیه هرم نیز 6/146 متر بود.امروزه قسمت راس این هرم دچار فرسایش شده و ارتفاع آن به حدود 137 متر رسیده است.

پایین تر از هرم خفرع مجسمه ابولهول قرار دارد.این تندیس در یکی از معادن سنگ قدیمی شاه خفرع(2520 تا 2494 پیش از میلاد)قراردارد.


هلیوپولیتان‌ها

هلیوپولیتان‌ها (به انگلیسی: Heliopolitans)، گروهی از خدایان بر اساس ایزدان مصر باستان در جهان مارول کمیکز.

اعضاء

  • آتوم (Atum)
  • بست (Bast)
  • بس (Bes)
  • جب (Geb)
  • هروس (Horus)
  • خونشو (Khonshu)
  • گا اِ آ (Gaea)
  • نات (Nut)
  • سِخمت (Sekhmet)
  • تات (Thoth)

دیو

دیو به معنی خدا در نزد هندواروپایی ها بوده است و می‌باشد؛ اما، در ایران هم زمان با آغاز دوره مزدیسنی ، رهبران مذهب نوین این خدایان باستان هندواروپایی را نشان شرک و اهریمن تصویر کردند. با توجه به این که در هندوستان این تغییر دین پیش نیامد خدایان باستان همچونان محترم شمرده شده اند که بزرگ ترین این خدایان ایندیرا می‌باشد. در اروپا واژه دیو Dio همچونان معنی خدای خود را به صورت عام تا امروز نگاه داشته است به ویژه نزد قوم های لاتین . در پهلوی دِو و در هندی باستان دیو. واژه از ریشه دیو به معنی درخشیدن می‌باشد. همین ریشه به معنی فریب دادن نیز هست.

گروه‌های دیوان در اوستا

البته از دیدگاه کلی، دسته بندی دیوان در وندیداد ممکن است، اما این دسته بندی در هر مرحله‌ای به دسته‌های کوچک تری نیز تقسیم می‌شوند، و این بر اثر آن است که این جهان وهم‌انگیز و تابویی، یکسر جولانگاه آنان است. گروهی از این دیوان، اهریمنان بیماری و انتشاردهندگان انواع بیماری‌ها هستند که شناخت آنان با آگاهی‌های فعلی امکان ندارد، چون دیو کپس تی، یا دیوهای دریوی و دوی. از همین گروه گروه هستند دیوان سستی و تنبلی، چون کسویش به معنی ناتوانی دیو مرشَوَن به معنی فرتوتی، دیو نسو که دیو گند و لاشه است. و با این گند و تفعن کسانی را که مرده را لمس می‌کنند آلوده می‌سازد.

اوستا و مبارزه با خدایان کهن و جانشینی آنها با اهورا

یسنای سی و دو بند یک تا سه: برای رسیدن به خوش بختی و بخشایش اهورا باید همه شما ای خویشان و هم کاران و یاران و نیز شما ای دیو پرستان رو به خدای یکتا آورید. پروردگارا باشد که همه پیامبر پیام تو باشیم و کسانی را که دشمن نام و راه تو اند از خود دور نگاه داریم. ای دیو پرستان و گم راهان شما و هواخواهان شما از گروه کج منشان و تیره دلانی هستید که مدت ها است کردار زشت شما در هفت کشور زمین بر همه آشکار است و به بدی شناخته شده اید.

دیوان و مازندران

برخی ریشه نام مازندران را آمیخته‌ای از ماز به معنی بزرگ و نیز میانه ، ایندیرا و ان پس وند مکان حدس زده‌اند و در نتیجه مازیندیران را به معنی جایگاه دیو بزرگ ، ایندیرا می‌دانند. گواه آن را هم این موضوع شاهنامه دانسته‌اند که در آن از مازندران به عنوان جایگاه دیو سفید نام برده است و نیز ایندیرا را کوهی دانسته است در میانه این سرزمین. بر پایه همین موضوع ملک الشعراء بهار بیت زیر را سروده است:

ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند

دیو در آئین ایزدیان

خليل جندی رشو می‌گوید:« یکی از نقاط اشتراک ایزدی ها با مسلمانان، مسیحیان و یهودیان اعتقاد به هفت ملائکه است. در میان ایزدیان، برترین ملکه که همان ملک طاووس است جایگاه ویژه‌ای دارد.»

به گفته وی، اعتقاد به سروری ملک طاووس در ادیان و آیین های سامی وجود ندارد و فقط در میان آیین های هند و ایرانی و ایزدی وجود دارد.

به گفته جمال نِبِز زبان شناس کرد، کلمه طاووس به احتمال بسیار زیاد از ریشه یونانی زئوس یا تئوس به معنای خدا گرفته شده است.


دیوها در مزدیسنا
کماله‌دیوان
اکومناندردیوساوولناگهیسترومددیوتریز و زریز
دیگر دیوها
دیو آزپنی‌دیوزرمانچشمک‌دیوورن‌دیوبوشاسپ‌دیوهیچنسفریفتاردیواسپزگ‌دیوآناست‌دیوبت‌دیوآگاش‌دیوسیج‌دیواپوش‌دیواسپنجروشکندگنوبه‌نودیواکه‌تش‌دیواودگ‌دیوویزرش‌دیو

آتون

آتون Aton، از خدایان مصر باستان و معادل قرص خورشید در فرهنگ آن دوره است. او خدایی است یکتا و اوّلین خدایی است که با تمامی عقاید قبلی مصریان مخالفت نمود.آمن هوتب چهارم فرعون مصر باستان که بعداً نام آخناتون را برای خود برگزید، اولین کسی بود که آتون را پرستید. به نظر می‌رسد پرستش آتون مدت کوتاهی پس از مرگ آخناتون پایان یافته باشد.

آمون


آمون
آمون Amon، از خدایان مصر باستان و خدای محلی طیوه. معادل زئوس در یونان و یوپیتر

دیونوسوس

دیونوسوس (به یونانی:‎Διόνυσος ‏)، در اسطوره‌های یونان، نام خدایی یونانی است.
اساطیر یونان باستان

دیونوسوس
جنسیت: مذکر
پدر: زئوس
مادر: سمله


رومیان این خدا را بیشتر با نام باکخوس (به یونانی:‎Βάκχος ‏) یا باکوس (به لاتین: Bakchos) می‌خواندند. فرزند زئوس و سمله بود. در افسانه‌ها آمده است از ران زئوس متولد شد. پرستش او در یونان و روم با مراسم شرابخواری همراه بوده است.

هوپنوس

هوپنوسHypnos ، خداوند خواب.
اساطیر یونان باستان
هوپنوس
فرانسوی: هوپنوس
عنوان: خدای خواب
جنسیت: مذکر
پدر: نوکس
وابستگان: برادر تاناتوس


او پسر نوکس (شب) و برادر تاناتوس (مرگ)‌ بود. هنگام جنگ تروا زئوس را خواب کرد تا خدایان دیگر به کمک یونانیان بروند. در اساطیر روم با سومنوس مطابق است.

آتنا

آتنا (به یونانی:‎ Άθηνά, Athēnâ, یا Ἀθήνη, Athénē ‏)، در اسطوره‌های یونان، الههٔ نگهبان آتن و ایزدبانوی خرد، فرزانگی و جنگ است. او ایزدبانویی باکره، دختر زئوس و متیس (تیتان تامل) است.

تولد

زئوس چنان از خرد متیس هراسان شده بود که وی را فریفت تا یه شکل مگسی در آید و او را بلعید. پس از مدتی دچار سر درد شدیدی شد. تیتان ارباب شفا، پرومتیوس، سر او را تبر شکافت و آتنا به صورت زنی کامل و سراپا پوشیده در زره و اسلحه از پیشانی زئوس خارج شد. آتنا با این که از عقل و خرد مادرش برخوردار بود، اما به پدر برتری نجست.

ویژگی‌ها

علی رغم اینکه او در نبرد شجاع و خشن بوده اما زنی جنگجو به شمار نمی‌آمده زیرا نبردهای او همه برای دفاع از حریم خانه و شهر در مقابل دشمنان بوده است. اما گاهی هم بی‌رحمانه انتقام می‌گرفت. مثلاً زنی پارچه‌باف به نام آراخنه ادعا کرده بود دست‌ساخته‌هایش نسبت به دست‌ساخته‌های آتنا برتری دارد.آتنا او را به مبارزه طلبید و بعد از پیروزی، او را به عنکبوت تبدیل کرد.
او همچنین با تیتانی به نام پالاس جنگید و او را کشت، پوستش را بالاپوش خود کرد و نام او را به نام خود افزود، چنان‌که در ایلیاد گاهی هومر او را پالاس می‌خواند. در همان مرجع می‌خوانیم که جنگ‌افزار محبوب او نیزه‌ای از چوب درخت زبان گنجشک (ون) با نوک برنجی بوده است.
آتنا ایزدبانوی شهر و شهرنشینی، صنایع دستی و کشاورزی است. او برای تربیت و رام کردن اسب، افسار را اختراع کرد. از دیگر سازه‌های او می‌توان به دوک نخ‌ریسی، چنگ، دیگ، شن‌کش، گاوآهن، کشتی و ارابه اشاره کرد. او فرزند محبوب زئوس به شمار می‌آمده است. به همین خاطر اجازه یافت تا از اسلحه پدرش (آذرخش) استفاده کند. درخت مورد علاقهٔ او زیتون و پرنده او جغد (به علامت خرد) بوده‌ است.
رومیان نیز این ایزدبانو را می‌پرستیدند و او را مینروا می‌خواندند.

تنا در تروا

او در جنگ تروا از طرافداران یونانیان بود و چون خدایان در جنگ درگیر می‌شوند، آتنا آرس را با سنگی به خاک می‌افکند و چون آفرودیته به یاری سربازی می‌شتابد و در نجات او می‌کوشد، آتنا ضربتی بر سینه او وارد می‌کند و بر زمینش می‌زند. هم‌چنین به هراکلس و اولیس کمک‌های فراوانی کرد.


مجسمهٔ نیم‌ تنهٔ آتنا
اساطیر یونان باستان

آتنا، نقاشی پیکرهٔ آتنا که در موزه لوور نگهداری می‌شود.
آتنا
فرانسوی: آتنا
عنوان: الههٔ حکمت و حامی جنگ
جنسیت: مؤنث
پدر: زئوس
مادر: متیس
در تروا: بزرگ‌ترین پهلوان یونانیان در جنگ

ساتیر

ساتیرها‌ (به یونانی:‎Σάτυροι ‏) در اسطوره‌های یونان، ارواح جنگلی با شکل انسانی و اعضای حیوانی هستند.


ساتیرها همراه با سیلون‌ها جزو شرکت‌کنندگان همیشگی در مراسم دیونوسوسی بودند.

اساطیر یونان باستان