آنوبیس

آنوبیس (Anubis) ایزد مرگ و مردگان و تدفین در مصر باستان بود. آنوبیس پیش از اوزیریس ایزد مردگان خوانده می‌شد و به مرور زمان به نام پسر اوزیریس شناخته شد. در اساطیر مقدمتر او را فرزند رع و نفتیس می‌دانستند. همچنین در برخی دیگر از اساطیر که جدیدتر بودند او را حتی با ست و هست و بستت هم مربوط دانسته‌اند.

مانند دیگر ایزدان مصری، آنوبیس هم صورت حیوانی داشته و هم انسان‌واره بوده است. آنوبیس با سر شغال یا سگ وحشی (اینکه کدام مورد دقیق است مشهود نیست) تصویر می‌شد. به هر صورت آنچه هست گوشت‌خوار بودن جانور مد نظر بوده است. شاید مصریان باستان از مشاهدهٔ این قبیل جانوران در کنارهٔ صحرا و رابطهٔ صحرا با مومیایی به این قرینه دست یافته باشند. به هر صورت او اکثراً به صورت سگ‌سانی سیاه رنگ یا انسان‌واره‌ای با سری سگ‌سان و سیاه و در موارد معدودی (معبد رامسس دوم در ابی‌دوس) کاملاً شبیه انسان به تصویر کشیده شده است.

آنوبیس یکی از ایزدان بسیار کهن است و در قدیمی‌ترین طومارها از او نام به میان آمده. او در اوج شکوهش به عنوان نگاهبان مردگان تصویر شده است. پیکرهٔ او که مقبره فرعون توت‌عنخ‌آمون یافت شد، گواهی بر این مدعا است.


نگارهٔ ساده شدهٔ آنوبیس، ایزد مرگ مصر باستان

اشارات در فرهنگ عامه

در بازی عصر اسطوره شرکت مایکروسافت، آنوبیس در طی کوئست اصلی بازی یکی از خدایان نیک است و در جبههٔ یاریگران آرکانتوس و یارانش قرار می‌گیرد. در فیلم سینمایی دروازه ستاره‌ای آنوبیس یکی از افسران رع و نیرومند‌ترین آنها است و به دست کلنل اونیل با دستگاه انتقال کشته می‌شود.

در سریال استارگیت اس‌جی-۱ که ادامهٔ فیلم مزبور محسوب می‌شود، آنوبیس یک سیستم لرد و از نژاد گوائولد است.


راع

راع یا رع (به انگلیسی: Ra یا Re)، مهمترین خدای مصر باستان و تجسم شخصت آفتاب یا نیمروز. بر طبق فلسفهٔ گیتی شناسی هلیوپولیتان‌ها او خود را به وسیلهٔ آب باستانی که از نون « Nun » سرچشمه می‌گرفت یا از نخستین گل نیلوفر آبی خلق کرده. او سپس هوا (Shu) و رطوبت (Tefnut) را آفرید که موجب بوجود آمدن خدای زمین جب (Geb) و الههٔ آسمان نات (Nut) شد.

مقاله‌های ردهٔ «اساطیر ایرانی»

با كليك بر روي هر اسطوره ايراني به سايت وكي پديا رفته و ميتوانيد مقاله را بخوانيد

این ۵۶ صفحه در این رده قرار دارند؛ این رده در کل حاوی ۵۶ صفحه است.

آ

ا

ب

ت

ج

د

ر

ز

س

ف

م

ن

ن (ادامه)

ه

و

پ

چ

ک

گ

یزیدیان

یزیدیه به کردی Êzidî (تلفظ: إزدی) یا یزیدیان از ادیان باستانی رایج در کردستان است.

زبان یزیدی‌ها کردی است و اکثر آنان در کردستان عراق (بیشتر در اطراف موصل و مغرب آن در ناحیهٔ سنجار) و قسمت کردنشین ارمنستان و اطراف تفلیس زندگی می‌کنند. هرچند که در تمام قسمت‌های کردنشین وجود دارند و شمار نسبتاً زیادی نیز در کشورهای اروپایی (به ویژه آلمان) پناهنده شده‌اند. شمار یزیدیان حدود ۱۵۰ هزار نفر ذکر شده‌است.


ملک طاووس

مفهوم واژه یزیدی

بنابر روایات واژه یزیدی مشتق از کلمه «ایزد» یا «یزته» است که در پارسی باستان به معنای «دین خدایی» است. اما به‌نظر می‌رسد نام پارینهٔ این کیش و اشاره‌اش به مفهوم «ایزد» در دین زرتشت، صحیح‌تر باشد. یزیدیان از واژههٔ داسنی برای نامیدن خود استفاده می‌کنند.

پیشینه

این دین پیش از ورود اسلام در مناطق یاد شده، وجود داشته‌است و تحت تأثیر ادیان زرتشتی و مانوی قرار گرفته‌است و عقاید مهرپرستانه و ثنویت زرتشتی بر آن تأثیر داشته‌اند. تأثیراتی از دین یهود و فرقهٔ «نسطوری» و عقاید صوفیه (پس از اسلام) نیز در منابع برشمرده شده‌اند. در منابع مربوط به فرقه‌های اسلامی آن را فرقه‌ای از جمله غلاة شیعه دانسته‌اند .

اهل این کیش، به‌وسیلهٔ شیخ عدی بن مسافر اموی که عوام وی را «شیخ عدی» (Şêx Edî) می‌نامند مسلمان شدند. بعضاً گفته شده‌است که ایشان بدلیل تشابه نام یزید با کیش‌ خود او را امام و قدیس خود دانسته و حتی به مقام الوهیت رسانیده‌اند.

اولین دانشمندی که توجه محققان را به آنها جلب کرد، احمد تیمور پاشا بود که در کتاب «الیَزیدیه و مَنشاء نحلَتِهِم» به این مساله اشاره می‌کند که از این قوم پیش از قرن ششم هجری قمری نامی در تاریخ نیامده بود که این زمان همان زمانی است که شیخ عدی به میان آنها آمده و طریقه‌ٔ «عدویه» را در میان آنها بنیان نهاده‌است. ابوفراس در کتاب خود که به سال ۷۵۲ هجری قمری تالیف شده‌است آنها را به همین نام خوانده‌است.

محقق دیگر، «ابوسعید محمد بن عبدالکریم سمعانی» (درگذشته به سال ۵۶۲ هجری قمری) در کتاب «الانساب» می‌نویسد :

«جماعت بسیاری را در عراق در کوهستان حلوان و نواحی آن دید که یزیدی بودند و در دیه‌های آنجا به صورت مردم زاهد اقامت داشتند و گِلی به نام «حال» می‌خورند. این گل را برای تبرک از مرقد شیخ عدی برمی‌دارند و آن را با نان خمیر می‌کنند و بصورت قرص درآورده و گاه گاه می‌خورند و آن را «برات» نامند.»


شیخ عدی کیست؟

برخی او را که نام کامل و کنیه‌اش «شرف‌الدین ابوالفضائل عدی بن مسافر بن اسماعیل بن موسی بن مروان بن حسن بن مروان» است را منسوب به مروان بن حکم می‌دانند و در امویت او اتفاق نظر دارند. او را مردی صالح و باتقوا دانسته‌اند که در بعلبک سوریه به دنیا آمده‌است و بعدها در کوهستان حکاری در کردستان و موصل سکنی‌ گزیده‌است. در این زمان او به «شیخ عدی حکاری» موسوم می‌گردد. او بین سال ۵۵۵ تا ۵۵۸ هجری قمری در حالی که نزدیک به ۹۰ سال سن داشته‌است از دنیا می‌رود و وی را در زاویهٔ خود در حکاری دفن می‌کنند.

مقبرهٔ او در نزدیکی اربیل (هه ولیر) واقع است و بر روی سنگ قبر وی چنین نوشته شده‌است:

بسم الله الرحمن الرحیم خالق السماء و الارض، اخفض هذه المنزل محل الشیخ العدی الحکاری، شیخ یزیدیه.

اعتقادات

«یزیدیان» هم مثل بسیاری از پیروان ادیان باستانی اعتقاد دارند که «جهان و هرچه در او هست» از چهار عنصر اصلی یعنی «آب، باد، خاک و آتش» ترکیب یافته‌است.

خداوند به ادعای خود، مشابه باور معمول ادیان سامی، انسان را از آب و خاک آفرید در حالیکه به باور خود خداوندی خدا فرشتگان درگاه ابدیت همه از جنس آتشند؛ و آتش به باور آنها بر گل ﴿ممزوج آب و خاک﴾ ارجحیت دارد. از این رو وقتی خداوند از همه فرشتگان بارگاهش ﴿از جمله ملک مقرب، طاووس﴾ میخواهد که در مقابل ساخته دست او، آدم، تعظیم کنند، ملک طاووس «شیطان» از این دستور نابجای ایزدی سر میپیچد و از همان زمان سر به شورش می‌گذارد، شورشی که تا روز حشر ادامه خواهد داشت و یزیدیان آن را شورشی بر حق و از روی حکمت خداوند می‌دانند و شیطان را لعن نمی‌کنند و معتقدند که در آخرالزمان او مشمول لطف و بخشش پروردگار خواهد گشت.

محققین و متکلمین اسلامی آنها را بدلیل باور به نسخ اسلام در آخرالزمان، جزو غلاة دانسته‌اند.

«مصحف رش» (کتاب سیاه) نام دومین کتاب یزیدیه‌ است و در آن آمده‌است.

اعیاد یزیدی

از اعیاد معروف یزیدیان می‌توان «شامیرام» را نام برد.



وندیداد

وندیداد مصحف واژهٔ وی‌دیوداد به معنی قانون ضد دیو است. وندیداد یکی از نسک‌های پنج‌گانهٔ اوستای امروزی است و بیشتر به احکام خشک فقهی (شامل مسائل بهداشتی و آیینی) می‌پردازد لیکن به قول جلیل دوستخواه «[وندیداد]-به رغم ظاهر خشک و قهرآمیز پاره‌هایی از آن و ناخوشایند نمودن برخی از آداب و رسوم بیان شده در آن-گنچ شایگانی‌است از ریشه‌دارترین و بنیادی‌ترین بن-مایه‌های اساطیر و فرهنگ ایرانیان».. در اوستای ساسانی که ۲۱ نسک بوده، وندیداد نسک نوزدهم بوده‌است. عده‌ای معتقدند که محتوای وندیداد بازتاب‌دهندهٔ آیین‌های مغان ماد است و از این لحاظ با سایر قسمت‌های اوستا تفاوت می‌کند.

بسیاری از زرتشتیان امروز محتوای وندیداد را در تعارض با گاهان دانسته و گرچه برای آن اهمیت تاریخی-اسطوره‌شناختی قایل‌اند آن را قابل استناد دینی نمی‌دانند.

وندیداد شامل ۲۲ فرگرد (فصل) است.

نمونه‌ای از احکام وندیداد

فرگرد هفتم بند ۲۳-۲۴ *
۲۳

ای دادارِ جهانِ استومند! ای اَشَوَن!

آیا کسی که مردار سگ یا آدمی را خورده باشد، می‌تواند دیگرباره پاک شود؟
۲۴
اهوره‌مزدا پاسخ داد:

ای زرتشتِ اَشَوَن!

نه! نمی‌تواند!
لانهٔ او آلونکی می‌شود. زندگی او از هم دریده می‌شود. چشمان روشن او از چشمخانه بیرون می‌آید. دروج «نسو» بر او فرو می‌آفتد و پیکرش را تا بنِ ناخنها به‌سختی می‌گیرد و از آن پس تا ابد ناپاک می‌ماند.


ایندرا

ایندرا(به سانسکریت: इन्द्र , इंद्र )(به تامیلی: இந்திரன)(به تایلندی: พระอินทร์)خدای آب و جنگ در هندوگرایی است. فصلی از کتاب ریگ ودا به نام اوست. او همسر ایندرانی و پدر ارجونا، جیانتا ، میذوسا، کاملا، ربوس، رسابا، و والی است. در متن زرتشتی دینکرد، نیز نام او ذکر گشته‌است.

ایندیرا یكی از خدایان هندو-ایرانی است که خدای جنگاوری و طبقهٔ جنگاور بوده است.

مزدیسنا

مزدیسنا نامِ دینِ پیامبرِ ایرانی، زرتشت اسپنتمان است. مزدَیَسنا صفت است و بمعنای پرستندهٔ مزدا است. مزدا هم همان خدای یگانه‌است. مزدَیَسنا ضدِ دیویَسنا است. دیویَسنا هم بمعنی پرستندهٔ دیو یا دَئِوَ می‌باشد و ضدِ آن واژهٔ وی-دَئِوَ یا ضدِ دیو است. مزدَیَسنا پیرامونِ ۱۲۰۰ (پیش از میلاد) تا ۱۴۰۰ (پیش از میلاد) از سوی پیامبر ایرانی، زرتشت اسپنتمان، پایه‌گذاری شد.

زرتشت به ویرایش و بازبینی کیش چندخداباور آریائیان پرداخت و بتدریج برای خود پیروانی یافت که پس از وی به مزدیسنان یا زرتشتیان شُهره شدند. در ادبیاتِ مزدیسنا نیز مزدیسن با گویشِ پهلوی، معادلِ دین آورده به زرتشت، راستی پرست و با صفتِ زرتشتی آمده‌است. همچنین به مزدیسنان بهدین نیز می‌گویند.

عناصرِ مزدَیَسنا یکتاپرستانه‌اند و از یکتاپرستی سرچشمه می‌گیرند. البته در برخی منابع از ایشان به نامِ دوگانه پرست هم یاد شده که بیشتر در اثر اشتباهی است که در شناختِ درستِ مزدیسنا و بر اساسِ برداشت‌هایی از دو کتابِ دینکرد و بندهشن انجام شده و مزدیسنان با زروانیان یکی پنداشته شده‌اند زیرا اعتقاد به دوگانگیِ آفرینشی در میان زروانیان نیرومند است نه مزدیسنان. کتاب مقدس زرتشتیان اوستا است. از بخش‌های گوناگون اوستا بخشی به نام گاهان (سرودها) سخنانِ شخص زرتشت بوده‌است.

خدای نیک‌سرشت در کیش زرتشتی، اهورامزدا نام دارد که بمعنی سرور دانا است و پرستیده می‌شود. برای اهورا مزدا در هرمزد یشت، در حدود شصت صفتِ نیک آورده شده و تقریباً همهٔ چیزهای خوب به وی منتسب شده‌است. بر اساسِ گاتها، اهورامزدا هم آفریننده روشنایی و هم تاریکی است. بر اساسِ کتابِ بندهشن که پس از ساسانیان نوشته شده، نیروی مخالفِ اهورامزدا و زایندهٔ بدی‌ها را اهریمن (انگره مینیو) معرفی می‌کند که نص صریح گاتها است. در کیش زرتشتی، اهریمن هیچگاه توانِ ذاتی برای مقابله با قدرتِ اهورا مزدا را ندارد و رقیبی برای او نیست بلکه اهریمن همان اندیشهٔ بد است اما در باورِ زروانیان، اهریمن برادر و رقیبِ اهورا مزدا و پسر زروان و دارای هویتی جداگانه از اهورا مزدا است. زرتشتیان امروزی نیز خود را یکتاپرست می‌دانند و اهریمن را تنها نمادی تمثیلی از بدیها می‌نامند نه یک خدا.


نماد دین زرتشتی (فروهر)

سمبل دین زرتشتی

آتشکده یزد

مزدیسنان در دورانِ هخامنشی


نشان فروهر تخت جمشید.

وضعیتِ زرتشتیان تا پیش از زمان اشکانیان به درستی معلوم نیست و منابع از میان رفته‌اند. اما آنچه همه اتفاق نظر دارند اینستکه مزدیسنا از زمانِ هخامنشیان و از زمانِ داریوش بزرگ وجود داشته‌است و خدای خاندان هخامنشی دستِ کم از زمان داریوش، اهورامزدا بوده‌است. در زمان پادشاهی اردشیر یکم هخامنشی در حدود سال ۴۴۱ پیش از میلاد، تقویم امپراتوری اصلاح شد و نامِ ماههای سال به نامهای ایزدان مزدیسنا نامگذاری شدند. می‌توان گفت مزدیسنا در زمان هخامنشیان در حالِ پیشرفت در میان باورهای عامه مردم بوده‌است. این دین پس از هجوم اسکندر و کشته شدن موبدان برای مدت کوتاهی به خاموشی گرایید؛ چراکه در آن روزگار بیشترِ آثار دینی بشکلِ شفاهی و سینه به سینه انتقال می‌یافتند و روحانیان که با تکرار مستمرِ آنها منابع را در یاد داشتند بگونه‌ای در حکمِ کتاب‌های زنده این دین بودند و با قتل‌عام آنها بسیاری از کتاب‌های باستانی مزدیسنا از بین رفتند یا ناقص شدند. از همین رو سنتِ زرتشتی، اسکندر را همواره با صفت گجسته یاد می‌کند. در متن پهلوی ارداویرافنامه گفته می‌شود که وی دستوران، داوران، هیربدان و موبدان بسیاری را کشت.



زرتشتیان هند

مزدیسنا در دورانِ اشکانیان

در زمان اشکانیان تلاش‌هایی در جهتِ بازآوری مزدیسنا انجام گرفت و سکه‌هایی بنامِ ایزدان ضرب کردند و آتشکده‌هایی بوجود آوردند. از میانِ آنها آتشِ آذر برزین مهر در کوه ریوند سبزوار از اهمیت زیادی برخوردار بوده‌است.


جشن زرتشتی

مزدیسنا در دورانِ ساسانیان

مزدیسنا در زمان ساسانیان، دین رسمی ایران شد و فراوانیِ جمعیت مزدیسنان در زمان ساسانیان به بالاترین مقدار خود رسید. در زمان ساسانیان مردم به دو دسته تقسیم می‌شدند طبقه مردم معمولی (واستریوشان) و بزرگان. یکی از افراد طبقه بزرگان، موبدان زرتشتی بودند. پس از شکستِ این سلسله، در اثر نابرابری‌های اجتماعی که ساسانیان ایجاد کرده بودند میزان زرتشتیان رو به کاهش نهاد و آنها به دینهای دیگر و به ویژه اسلام گرویدند. گروهی از زرتشتیان نیز در اثر فشارها طی چندین سال به سوی کشور هندوستان مهاجرت کردند و جامعه پارسیان هند را تشکیل دادند.

مزدیسنا در دورانِ صفویان

در زمان صفویان شمار زیادی از آنان یا به پذیرشِ دین اسلام وادار شدند یا به نقاطِ مهجور و بیابانی همچون یزد و کرمان کوچانده شدند و یا کشته شدند. آنان در این دوره مجبور به پرداختِ جزیه بودند و قوانین سختگیرانه‌ای بر علیه شان وضع شد که تا حدود چند سدهٔ پس از آنان نیز پا بر جا بود.

مزدیسنا در دورانِ زندیه و قاجاریه

در دورانِ زندیه زندگی نسبتاً آرامی را بدلیل سیاستهای میانه روانهٔ کریم خان زند سپری کردند اما با شوریدن آقا محمد خان قاجار بر زندیه، زندگی آنانی که در بیرون حصار شهر کرمان زندگی می‌کردند دوباره بخطر افتاد و آقا محمد خان بسیاری از انان را بهمراه دیگر شهروندان کرمان به بهانه پناه دادن به لطفعلی خان زند از دم تیغ گذراند. در زمان قاجاریان نیز قوانینِ سختگیرانه‌ای که از دوران صفویان برای مجبور کردن آنان به پذیرشِ اسلام پا برجا مانده بود همچنان بر آنان اعمال می‌شد. از جمله این قوانینِ سختگیرانه می‌توان به دادنِ شغلهای پست به آنان، عدم اجازهٔ تجارت، عدم اجازهٔ مسافرت، عدم اجازه خروج از منزل در روزهای بارانی و... اشاره کرد. در دوره قاجار در یزد و کرمان که تجمع زرتشتیان آن دوران بیشتر در همین نواحی بود، متعصبان و اوباشان به یکسان، بر سر زرتشتیان می‌ریختند و با آنان بدرفتاری می‌کردند و حتی برخی از ایشان را می‌کشتند و اموال آنها را می‌دزدیدند و به‌ویژه کتاب‌های آنها را می‌گرفتند و می‌سوزاندند. در این زمان هنوز مسافرت برای آنان ممنوع بود.

انجمن بهبودسازی وضعیت زرتشتیان در ایران

در قرنِ نوزدهم، مانکجی لیمجی هاتریا از پارسیان هند به‌عنوان نماینده انجمن بهبودسازی وضعیت زرتشتیان در ایران مامور شد درباره درستی خبرهایی که درباره زرتشتیان درون ایران به هند می‌رسید و وضعیت کلی آنان گزارشی را به انجمن ارائه نماید. وی در گزارشی که به سال ۱۸۵۴ به انجمن داد، شمار دقیق آنان را چنین گزارش کرد:

۶۶۵۸ نفر در یزد و روستاهای اطراف آن، فقط ۴۵۰ نفر در کرمان و حومه، ۵۰ نفر در پایتخت، یعنی تهران، و تعداد کمی هم در شیراز. این در حالیست که در همان دهه تعداد پارسیانِ بمبئی ۱۱۰، ۵۴۴ نفر (یعنی بیست درصد جمعیت شهر) برآورد شده بود، و نیز ۲۰۰۰۰ نفر در سورات و احتمالاً، ۱۵۰۰۰ نفر در بقیه گجرات و دیگر مناطق پراکنده در هند. او درین دوره نسبت بوضعیت نابهنجار زندگی زرتشتیان و به‌عنوان نماینده پارسیان هند به ناصرالدین شاه قاجار شکایت برد. پارسیان هند برای بفرجام رسیدن درخواست هایشان جهت بهبود زندگی زرتشتیان، حکومت هند (هند و انگلیس) را تحت فشار گذاردند تا نسبت بشاه اعمال نفوذ کند. مانکجی همچنین بهمراه اکابر یا بزرگان پارسی دست به‌کار بازسازی آتشکده‌ها و دخمه‌های ویران شده و هر آنچه توانستند برای تهیدستان انجام دادند و به تأسیس مدارس آموزش به سبک غربی برای زرتشتیان پرداختند و دیری نگذشت که به‌کمک صندوق‌های خیریه پارسی، در یزد و کرمان و بسیاری از روستاهای زرتشتی، مدارس ابتدائی تأسیس شد و به سال ۱۸۶۵ یک مدرسه کوچک شبانه‌روی هم در تهران گشایش یافت.

سرانجام با فشارهای پارسیان و پادرمیانی دولتِ هندوانگلیس، ناصرالدین شاه برخی قوانین را اصلاح کرد و زرتشتیان توانستند به امنیت و احترام بیشتری نسبت به عهد قدیم دست یابند. بطور کلی می‌توان گفت نیم سده پس از برافتادن جزیه، از جنبه‌های گوناگون، عصر زرین زرتشتیان ایران بود. آنان پس از اینکه تعصب‌ها کاهش یافت به شهرهای بزرگ‌تر مهاجرت کردند و با ایجاد مراکز دینی، آموزشی و اجتماعی هم اکنون در کنار دیگر هم میهنان به همزیستی مسالمت آمیز که در مزدیسنا سفارش شده ادامه می‌دهند.


آتشکده "آتش بهرام در یزد"

جمعیت زرتشتیان

در مجموع جمعیت زرتشتیان در جهان در سال ۱۹۹۶ کمتر از ۲۰۰۰۰۰ بوده‌است. بزرگ‌ترین جمعیت‌های زرتشتی در ایران و هند می‌باشد. زرتشتیان هند که بعد از حمله اعراب، از ایران به هند کوج کردند در هند به اسم پارسی شناخته می‌شوند و از شهروندان خوشنام و ارزشمند هندوستان بشمار می‌آیند. زرتشتیان ایران هم بیشتر در حوالی شهرهای تهران، یزد و کرمان و تعدادِ کمی نیز در اصفهان، شیراز و اهواز ساکن هستند.


آیین‌ها و جشن‌های دینی زرتشتیان

در این فهرست، جشن‌های نوروز، مهرگان، سده، تیرگان، اسفندگان، یلدا از جشن‌های زرتشتی نیست اما آنان نیز این جشن‌ها را پذیرفته‌اند.

آخناتون

آخِناتون (اخناتون) (به معنای کسی که برای آتون سودمند است) نام آغازینش آمنحوتپ چهارم (آمنحوتپ به معنای آمون خُرسند است) فرعون مصر باستان میان سال‌های ۱۳۵۲-۱۳۳۶ (پیش از میلاد) یا ۱۳۵۱-۱۳۳۴ (پیش از میلاد) بود. وی که از دودمان هیجدهم بود آیینی یکتاپرستانه را بنیاد نهاد که خدای آن آتون نام داشت.

او فرزند آمنهوتپ سوم بود و در آغاز برای جانشینی فرعون برگزیده نشده بود. ولی پس از مرگ برادرش توتمس او بدین جایگاه رسید. پنداشته می‌شود که او هم‌زمان با پدرش به پادشاهی پرداخته باشد. همسر او نفرتیتی بود.

اخناتون پیشگام یکتاپرستی درمصر

مصریان در آن هنگام خدایان متعدد را می‌پرستیدند. اما اخناتون به یگانه‌پرستی روی آورد. او از دو معمار که در استخدام پدرش بودند سرود خورشید شهر تب را شنید:


  • ای آفریدگار که زمین را آفریده‌ای، ...آفریدگار بزرگ که برای خلقت هزاران مخلوق رنجی عظیم برده‌ای...
  • آن که هرروز بر تمامی زمین می‌گسترد و همه جنبندگان زمین را می‌نگرد...
  • هر روز هر زمین او را هنگام طلوع می‌ستاید و به او نماز می‌گذارد.
 

وی با شنیدن این سرود و با گرایشی که به یکتاپرستی داشت بر آن شد که خدای ملی مردم تب را که آمون بود تغییر دهد و از آن پس او را آتون بنامد و نام خویش را از آمنهوتپ بود به اخناتون (ستایش‌گر آتون) تغییر دهد. وی دستور داد که در سراسر مصر آتون را بپرستند و او را خدای یکتا بدانند که خالق و حافظ همه موجودات است.

دربارهٔ وی

  • در مجموعه تلویزیونی یوسف پیامبر که در سال ۱۳۸۷ از شبکه ۱ تلویزیون ایران پخش می‌شده، آمن‌هوتپ در نقش فرعون مصر در دوران وزارت یوسف پیامبر در این کشور به تصویر کشیده شده‌است. او در این سریال تحت تأثیر تعلیمات یوسف یکتاپرست شده، به رسالت او ایمان آورده، توسط یوسف در نیل غسل تعمید می‌شود و با همراهی یوسف به مبارزه با کاهنان آئین آمون‌پرستی برمی‌خیزد.
  • در رمان سینوهه مصری اثر میکا والتاری در سال ۱۹۴۵ راوی داستان در زمان این فرعون زندگی می‌کند و مدتی طبیب ویژه اوست.. فیلمی نیز بر اساس این داستان ساخته شده‌است.


مهر

مِهر، میترا یا میثره از ایزدان باستانی آریایی یا هندوایرانی پيش از روزگار زرتشت است، که معنی عهد و پيمان و محبت و خورشید نیز می‌دهد. نماد او خورشید می‌باشد. پس از ظهور زرتشت يكى از ايزدان يا فرشتگان آیین مزدیسنا گرديد. آريائيان هنگام ورود به ايران نیروهای طبيعت مثل خورشيد و ماه و ستارگان و آتش و خاك و باد و آب را مى‌پرستيده‌اند. خدایانی را هم كه مظهر قواى طبيعت بوده‌اند «دئوه» مى‌خوانده‌اند. در بين اين خدايان برتر از همه ایندرا بوده است كه اژدهاكش و پروردگار رعد و برق و جنگ به شمار مى‌آمده است. اين خدا با اين نام در بین آرياهاى ايران آن رواج را كه ميان هندوان مى‌داشت نيافت. نزد ایرانیان ظاهراً پرستش ميترا (مهر) جاى آن را گرفت و ايندرا رفته‌رفته و به‌خصوص بعد از زردشت در رديف ديوان مردود درآمد. در فرهنگهاى فارسى مهر را فرشته‌اى دانسته‌اند كه موكل است بر مهر و محبت و تدبير امور مالی و مصالحى كه در ماه مهر (ماه هفتم از سال شمسى) و روز مهر (روز شانزدهم هر ماه) بدو متعلق است و حساب و شمار خلق از ثواب و عقاب به دست اوست.

مهر در اوستا و در كتيبه‌هاى پادشاهان هخامنشی میثره Mithra و در سانسکریت میتره Mitra آمده است. در پهلوی میتر Mitr شده. امروز مهر نامیده می‌شود. مهر (از ریشهٔ میثر) از کهن‌ترین ایزدان ایرانی و هندی است, برخی نشانه‌های پرستش او را در ایران به پیش آریایی بر می‌گردانند (اگر بخش بندی پیشا آریایی و پسا آریایی را بپذیریم.) دربارهٔ آغاز دین مهرپرستی در ایران نمی‌توان به درستی آن را روشن ساخت ولی می‌دانیم که بسیار پیش از آنکه کیش زرتشتی و ودایی پدید آیند نژاد ایرانی او را با آیینی راز آمیز ستایش می‌کردند, آیینی که در آینده نام "عرفان اسلامی یا مسیحی" به خود گرفت[نیازمند منبع], امروزه گروهی از پژوهشگران ایرانی توان آن را دارند که پیشینهٔ پیوستهٔ این آیین را تا به امروز در ایران نمایان سازند. پیوند میترا با خورشید و گاو و ماه برای ما روشن است و روشن است که علامت + که آن را چلیپا می‌گفته‌اند سمبل خورشید بوده است ولی نزدیکی آن با آتش (هنایش زرتشتی) یا با آمایش تن. (هنایش یونانی که در دیدگاه مهرپرستان ایرانی نکوهیده است.) و از این دست را باید پیش از پذیرفتن سبک سنگین کرد.


نقشی از تاق بستان در کرمانشاه ایران. در این نقش شاه ساسانی شاپور دوم در ميان و در سمت راست وی اهورا مزدا که حلقهٔ فر ايزدی را به منظور تاجگذاری به او می‌دهد، بر روی دشمنی به خاک افتاده (یولیانوس امپراطور روم) ایستاده‌اند. درسمت چپ شاه، ميترا يا مهر، که پيکان‌های نوری همچون خورشید از سر او در تمامی سمت‌ها پراکنده شده، شاخه‌ای از نبات که «برسم» نام دارد را در دست گرفته است و بر روی گل نیلوفری ایستاده است.

روند مهرپرستی در ایران


تندیسه میترای رومی یا یک مشعل‌دار پیرو آیین میترایی در روم باستان در موزه واتیکان (ساخته شده از مرمر در حدود سده دوم و یا سوم پس از میلاد)

به درستی نمی‌شود گفت آیا میترا خدای آفریدگار بوده یا پیامبر , آنچه می‌توان از خویشکاری او در باور پرستندگانش دریافت این است که او میانجی یا رهایی بخشی در میان مردم بوده و در زمان نبودنش نیز دوستدارانش باید برای باز گشتش به زمین می‌پیوسیدند (انتظار می‌کشیدند). در باور غربی او پسر خورشید بود و در پایان زمان به زمین باز می‌گشت.خورداد و خورتات و خور از کلماتی است که به این خدا یا نبی منسوب است خورشید در واقع از دو کلمه خور به معنی خدا و شید به معنی درخشنده و جاوید می‌باشد مانند جم شید

در ایران با آمدن اسلام میترا جانی تازه می‌گیرد, ریشه‌های آسمانی باور به میترا و آیین پرستش او در آمیزش با اسلام زیباترین و با شکوه‌ترین اندیشه را پدید می‌آورد. این که مولوی و حافظ و هاتف و.... بی پروا از آمد و شد خود به خرابات (خورآباد یا پرستشگاه خورشید که نماد میترا است) یا از آیین‌های آن (سروده‌های حافظ گزارش انجام آیین مهرپرستی است نه اینکه انباشته‌ای از وازه‌های کنایی) سخن می‌گویند ویهانی (برهانی) بر این گفته است. برای نمونه در این سروده علامه طباطبایی : "پرستش به مستیست در کیش مهر...." از نوشیدن می‌هوم هنگام پرستش در آیین مهر پرستی سخن به میان است. پله‌های چیستا (عرفان) نیز بازتابی از پله‌هایی است که رهرو میترایی برای رسیدن به پلهٔ شیر مردی و سر انجام "پیر" شدن, باید بپیماید.

باور ميترايی يا خورشيد نيايش را حتا در اشعار مولانا جلال الدين که مذهب اشعری گاهی چون دماغهٔ در بحر کلامش بستر می گستراند، ميتوان دريافت جاييکه می گويد:

نه شـــــــبم نه شب پرستم که حديث خواب گويم

چوغــلا م آفــتــابـم هـمــه ز آفــتـاب گويــم

کمتر شاعر و روشنفکر زمانه‌ها را تاريخ ادب سرزمين ما بياد دارد که در ستايش و نيايش خورشيد گلدسته‌های کلام نياراسته باشد. اما همه گلدسته چيده اند، ولی دقيقی بلخی ابر از چهره خورشيد بر کشيد تا جهان از گلهای هستی ما را در نور آن روشن بنماياند، و «بدان را به دين خدای آورد».

در پرتوی اين آرمان سترگ است که دقيقی بلخی پس ازبر خوانی سروده‌های روزگاران تابناکی مادر شهر خرد, که بدست اهريمنان آدم روی تازی در حجله دودين به ماتم فصل‌های افتابی خويش می گيريست، به تصوير شگفتن درخت گشن خرد در باغستان دامن ان مادر، در آن روز گاران می‌پردازد :

چو یکـــچند سالان بر آمد بر ين درختــــی پديد آمد اندر زمين

در ايوان گشتاسب بر سوی کاخ درختی گشن بود بسیار شاخ

. دقيقی بزرگ با آوردن نام پاک زرتشت روزنه‌ای را به سوی گلستان رنگين اعتقاد ات اهورايی چند هزار سالهٔ مردم ما می کشايد، گلستان که در آن هزاران شاخه گل از راز و رمز خوشبختی، زيبای، لطف وسعادت همگانی انسان ها، معطر با شبنم نماز يزدان، شميم می افشاند و :

همه بـرگ وی پند و بارش خرد کسی کــو خرد پرورد کی مُرد

خجسته پی و نام او زردهـشـت که آهرمن بد کنش را بکـشـت

پيام ظهور زرتشت در اشعار دقيقی بلخی مرحلهٔ از نهادگاری باورها و قانون زندگی بر پايهٔ خرد است، یا به بيان ديگر آغاز مرحلهٔ تدوين قانون زندگی بر اصول و هنجارهای خرد به شمار می آيد. با اين حال، بنياد گذار و سرايشگر نهادينه‌های خرد اوستايی در شاهنامه ،حضرت دقيقی بلخی را بايد نام برد، اوست که کلام آسمانی اش را از زادگاه نزول فرهء يزدی {بلخ} ،آغاز مينمايد و آنگاه به شناسايی پيغمبر خرد و خردمندی رسالت او می‌پردازد،

پیش از زردشت

ایزد مهرپرستی

هند

همان قانونی که افراد را به هم پیوند می‌دهد.

زروانی

زروان آفرینندهي اهورا و اهرمن برای داوری در جنگ بزرگ میان آنان است او حاكم مطلق زمان است و آن را در دست دارد.

زروان داراي شمايلی به شكل انسان و دارای سر شير بود و چهار بال داشت دو تا رو به بالا و دو تای ديگر رو به پايين در تمام تصاوير ماری به دورش هفت دور پيچيده در اكثر تصاوير يا لنگ پوشيده يا از روی پايش مار رد شده و بر روی يک سپر ايستاده .

نام او در كتب يونان به صورت ائون آمده ودر پهلوی به صورت زروان. در نوشته‌های پهلوی مربوط به زروان سه عقيده گوناگون در باب او عنوان شده:

۱.مطابق نوشته‌های خود زردشت زروان آفريدهٔ اهورامزدا خدای نيكويی است .

۲.بر حسب نظريه‌ای ديگر دواصل كلی در جهان هست كه خير و شر نام دارند.

۳.در نظر يك فرقه ديگر مربوط به دوران ساسانی زروان بيكران خدای زمان بينهايت علت فاعلی ومنشاء كون ومكان است و اهريمن و اهورامزدا از او نشئت دارند .

ودر مقابل او ميترا در تمام دوران ياری دهنده مردم در برابر بديهاست او مردم را از خشكسالی و قحطی نجات داده و اين كارها را به ترتيب با رها كردن تير از كمان و زدن آن به سنگ خارا ((كه حاصل خروج آب بود)) و آموختن شكار به مردم . ميترا را ايزد شكارچی نيز ميدانند چون آمده كه او با يک تير كمان و يک خنجر به دنيا آمد و همچنين تيری نبود كه پرتاب كند ولی به هدف اصابت نكند.

زردشتی

در دین زرتشت مهر ایزد فروغ و روشنایی است، و نگهبان عهد و پیمان می‌باشد که سوار بر گردونه خورشید گرد جهان می‌گردد. در اوستا نیز یک سرود برای مِهر آمده‌است.


پانته‌آ

پانته‌آ در لغت‌نامه دهخدا به صورت پان‌ته‌آ نوشته شده‌است. پانته‌آ بانوی زیبایی از اهل شوش بود و به اسارت کوروش کبیر در آمد و بعد از ماجراهایی کوروش او را به همسرش آبراداتس رساند و آبراداتاس در راه کوروش جان سپرد. کوروش آرامگاهی برای این زوج ـ پانته‌آ و آبراداتاس ـ بنا نهاد که گفته می‌شود بقایای آن هنوز در عراق بر پا می‌باشد.

اطلاعات کاملی از داستان پانته‌آ و کورش بزرگ در کتاب کورشنامه گزنفون قابل دسترس می‌باشد.

بررسی اساس تاريخی داستان پان تئه آ در کورشنامه گزنفون: نام پان ته آ به لغت ايرانی به معنی نگهبان نيرومند (گرد آفريد) يا نگهبان فرد نيرومند را می‌دهد. اما ترکيب و هيئت ظاهری اين نام ياد آور اصل يونانی آن يعنی دارای وحدت وجود با خدا يا تمام مزدوج با خدا است. چون خارس ميتيلنی رئيس تشريفات دربار اسکندر در ايران، مگابرن ويشتاسپ و زريادر زرتشت پسران سپيتمه جمشيد پادشاه ولايات قفقاز و ملکه آميتيدا دختر آستياگ را فرزندان ديونيس (ايزد شراب و شادی، سپيتمه جمشيد خدايگانی) و آفروديت آسمانی (آميتيدا، سنگهواک دختر آستياگ/آژی دهاک) ميشمرد. از آنجاييکه آميتيدا پس از قتل پدرش آستياگ و همسرش سپيتمه جمشيد توسط کورش سوم (فريدون) به ازدوج همين پادشاه هخامنشی در آمد لذا بايد خاستگاه عنوان گرد آفريد وی را عنوان شاهنامه‌ای خود کورش سوم يعنی آفريدون دانست. چه در تاريخ عهد باستان اين دختر آستياگ/ضحاک تحت عناوين مختلف از جمله ظّله تورات، شهرنواز شاهنامه به همراه خواهرش آموخا، همسر بخت النصر (عاده تورات، ارنواز) که باغهای معلق بابل به نام وی بنا شده است، شهره آفاق بوده اند. در خبر- داستانی گزنفون تراژدی قتل آبرادات (سپيتمه جمشيد) حقيقت داشته است ولی در اساطير ايرانی روايات مربوط به همسر وی خود تحت نامهای مختلفش عاری از تراژدی مرگ است. از خبر گزنفون و خارس ميتيلنی معلوم ميشود که محل فرمانروايی سپيتمه جمشيد که سوای مقام دامادی و سمت وليعهدی آستياگ را نيز داشته است در شهر شوشی قره باغ اران بوده است؛ لذا ايرانويجی که مکان ورجمکرد يعنی باغ- دژ ساخته جمشيد به شمار رفته در اصل نه همان ايرانويج کتب پهلوی يعنی شهرستان مراغه (رغه زرتشتی) بلکه خود شهر شوشی (يعنی جای شادی و خوشی) بوده است که در فرگرد دوم ونديداد از آن به عنوان بهشت جاودانگی و جوانی اين جهانی ياد شده است. معلوم ميشود چون گزنفون با نام و نشان شهر شوشی قره باغ آشنا نبوده است آنجا را با شهر معروفتر شوش عيلام مشتبه شده است. در خبر گزنفون همين نام سپيتمه جمشيد خبر کتسياس و هجير شاهنامه (در اصل جمشيد زيبا) به صورت آبرادات يعنی مخلوق ياور ايرانيان (=اوزو اوستا، زو شاهنامه) ياد گرديده است. پيداست معاند وی و همسرش يعنی آراسپ (معاند) هم در خبر گزنفون به جای سهرابِ رستم کهن شاهنامه است که جايگاهش در سمت تورانيان ياد شده و در آن جا و ايران به گرد آفريد، دختر نجيب و دلير ايرانی در کسوت مردان بر خورد نموده است. در جای ديگر روايات شاهنامه اين دو خواهر شاهدخت تحت اسامی شهرنواز و ارنواز شاهدختان حرم آژی دهاک/ضحاک (آستياگ) ذکر شده اند که در اساس دختران معروف وی بوده اند. در خبر گزنفون صحبت از به سفارت رفتن آبرادات به باختر (بلخ محل فرمانروايی زرتشت) به ميان آمده است که در واقع خبر مربوط به پسر او سپيتاک زرتشت/گائوماته برديه، داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده است که در عهد کورش سوم نزديک به سه دهه به حکومت ناحيه بلخ و شمال غربی هندوستان بر گمارده شده بود و اقدامات سياسی و اقتصادی و تعاليم اخلاقی و دينی وی هم در آن سمت صورت گرفته و در آن سمت بيشتر تحت اسامی گوتمه بودا (سرود دان منور) و گوتمه مهاويرا (سرود دان دانا و نيرومند) معروف شده و تحت عنوان اولش تعاليم اخلاقيش شرق آسيا تسخير نموده است. در حالی که غرب آسيا را نه اديانی برپايه اخلاق بلکه .اديانی بر پايه عبوديت برای کسب اجر اخروی مقهور نموده و از قافله تمدن سخت عقب نگهداشته است در اينجا برای اطلاع از مشروح خبر کورشنامه گزنفون در باب پان ته آ و همسرش آبرادات آن را به عينه از لغت نامه دهخدا نقل می نمائيم: گزنفون در کتاب 4، فصل 2 آرد که : در خلال اين احوال ماديها غنائم را تقسيم کردند و براي کوروش خيمه باشکوهي با تمام لوازم" معيشت و يک زن شوشي ،که زيباترين زن آسيا بشمار ميرفت ، با دو زن سازنده گذاردند. گرگانيها هم با سهام خودشان رسيدند و خيمه هائي که زياده آمده بود، به پارسيها داده شد. پول را هم تقسيم کردند و از غنائم سهمي را که مغها حصه خدا دانستند، بتصرف آنها داده شد. (کتاب 5، فصل 1): زني را که ماديها با خيمه ممتاز براي کوروش گذارده بودند، پان تِه آ ميناميدند. اين زن شوشي ، که از حيث زيبائي مثل و مانند نداشت ، زوجه آبراداتس بود و پادشاه آسور شوهر او را به سفارت نزد پادشاه باختر فرستاده بود، تا عهدي با او منعقد کند. کوروش چون ديد، شوهر زن غايب است ، زن را به آراسپ نامي مادي ، که از زمان کودکي دوست وي بود، سپرد تاشوهرش برگردد زيرا ترديد نداشت که او از کوروش درخواست خواهد کرد زن او را رد کند. آراسپ قبول کرد که زن را ضبط کند ولي به کوروش گفت لازم است او را ببيني تا بداني که وجاهت اين زن به چه اندازه حيرت انگيز است (در ضمن توصيفي که آراسپ از اين زن ميکند معلوم ميشود که ماديها در موقع ورود به خيمه پان ته آ در حضورمردان روبندي داشته ولي بعد که شنيده در تقسيم نصيب کوروش شده و از شوهرش بايد مفارقت يابد روبند خود را ربوده به سينه خود زده بناي شيون و زاري را گذارده و از اين وقت دانسته اند که او زن است و زنان ديگر که در اطراف او هستند کسان اويند و نيز از اين هنگام ماديها از زيبائي او غرق حيرت شده اند. م ) کوروش در جواب گفت: من نمي خواهم اين زن را ببينم زيرا ميترسم که فريفته زيبائي او گشته زن را به شوهرش پس ندهم بمناسبت اين مطلب بين آراسپ و کوروش مباحثه اي شروع شد. آراسپ عقيده داشت که عشق چيزي است اختياري اگر کسي نخواهد بزني عشق ورزد، نخواهد ورزيد و امثالي ذکر کرد مانند موارد دختر و خواهر و امثال آنان ، که هر قدر زيبا باشند، پدر و برادر و ساير اقرباي نزديک عشق به آنها نمي ورزند زيرا نمي خواهند چنين کنند. کوروش بعکس معتقد بود که عشق اختياري نيست . بالحاصل آراسپ در مقابل راي کوروش تسليم شده بعهده گرفت زن را حفظ کند، تا شوهرش برگردد و کوروش به او پس از آنکه کوروش پان ته آ، يعني زن .« خواهي ديدکه از رد کردن زن به شوهرش ما چه نتيجه بزرگ خواهيم گرفت » : گفت زيباي شوشي را به او سپرد، که تا مراجعت شوهرش نزد او باشد، آراسپ عاشق اين زن گرديده بالاخره نتوانست خودداري کند و بزن تکليف کرد به او دست دهد. پان ته آ، چون شوهر خود را دوست ميداشت ، اين تکليف را رد کرد، چندانکه آراسپ بر اصرار خود افزود، زن بيشتر پافشرد، تا آنکه آراسپ او را به جبر تهديد کرد. پان ته آ، که تا اين وقت نميخواست به کوروش شکايت کند، تا مبادا باعث کدورت در ميان دو دوست گردد، بالاخره مجبور شد و کس فرستاد تا قضيه را به او اطلاع دهد. کوروش ارته باذ را فرستاد، تا آراسپ را ملامت کند و ضمناً گفت باو بگو، مگر نه تو بودي که عقيده داشتي عاشق شدن اختياري است ، چه شد که مغلوب شدي ؟ آراسپ چون ديد که کوروش از قضيه آگاه شده ، سخت ترسيد و از اينکه شرافت خود را موهون کرده بود پشيمان شد. شنيده ام ، که خدايان نيز در مسئله عشق از » : بعد کوروش او را خواست و چون ديد آراسپ غرق اندوه است ، براي تسلي به او گفت آخ کوروش ، امروز تو به » : آراسپ فرياد زد .« لغزش مصون نيستند.(عقيده يونانيها. م ) و ديگر اينکه من مسبب اين وضعتو شده ام ديروزت مي ماند. به ضعف انسان با اغماض مينگري ، ولي از وقتي که مردم شنيده اند، تو از رفتار من ناراضي هستي همه بمن مي اين وضع تو براي کاري ، که در نظر دارم ، خوب است ، بايد نزد دشمنان ما رفته »: کوروش گفت .« خندند و مرا خوار ميدارند چنان رفتار کني که همه تو را دشمن من دانسته بخود راه دهند، بعد سعي کني که همه نوع اطلاعات از احوال دشمن و قوا و نقشه هاي او تحصيل کرده بمن رساني . تا بتواني بيشتر در نزد دشمنان بمان ، زيرا وقتي آمدن تو نزد ما به اعلي درجه مهم است ، که دشمن بما خيلي نزديک باشد. براي اينکه بتواني اسراري از دشمن بدست آري ، ميتواني نقشه ما را بآنها اطلاع دهي ، ولي مواظب باش که هرچه ميگوئي بطور کلي باشد تا هر کدام از دشمنان پندارند که مملکت او در ابتداءمورد حمله خواهد شد و به دفاع مملکت چنين کنم و در مقابل » : آراسپ گفت .« خود بشتابد. معلوم است که با اين حال همه حاضر نخواهند شد قواشان را در يکجا جمع کنند چون آراسپ بمقصد روانه شد وپان ته آ خبر .« عنايتي که بمن کرده و از تقصيرم درگذشته اي ، با جان و دل خدمت خواهم کرد اگر آراسپ بطرف دشمنان تو رفت ، مغموم مشو. اجازه بده عقب شوهر » : حرکت او را شنيد، کس نزد کوروش فرستاده و پيغام داد خود فرستم وقتي که او آمد، خواهي ديد که او براي تو صميمي تر از آراسپ خواهد بود. شکي نيست که او خواهد آمد زيرا پدر پادشاه کنوني يعني پادشاه بابل ، با او دوست بود ولي اين پادشاه خواست در ميان من و او نفاق اندازد. بنابراين ، چون شوهرم پادشاه کنوني کوروش اين پيشنهاد را پذيرفت و رسول زن .« را از حيث اخلاق فاسق ميداند، بي ترديدشخصي را مانند تو بر او رجحان خواهد داد بطرف شوهر او روانه شد.اين مرد را آبراداتاس مي ناميدند و او همين که رمز زن خود را شناخت ، با دوهزار سوار بديدن کوروش شتافت . چون به پيش قراول پارسي رسيد، ورود خود را اطلاع داد و کوروش امر کرد او را به خيمه پان ته آ بردند. وجد و شعف زن و شوهر را حدّي نبود بعد پان ته آ از اخلاق پاک کوروش و خودداري او و عطوفتي که نسبت به اين زن ابراز کرده بود، صحبت داشت . شوهرش به او گفت : بعقيده تو من اکنون چه بايد بکنم ،تا حقشناسي خود و تو را نسبت به او بجا آورده باشم ؟ پان ته آ جواب پس از آن آبراداتاس نزد کوروش رفت و همينکه او .« سعي کن ، نسبت به او همان حسيات را بپروري ، که او نسبت بتو پرورد » : داد در ازاي نيکي هائي که بمن و زنم کرده اي ، من به از اين چيزي نميتوانم بگويم که خود را مانند » : را ديد، دستش را گرفته گفت .« دوست و چاکر و متّحدي به اختيار تو ميگذارم . در هر کار که خواهي انجام دهي ، من به کمک تو با تمام قوا خواهم شتافت پذيرفتم ، عجالتاً من تو را بخودت واميگذارم ، تا با زنت شام خوري ، ولي از اين ببعدتو بايد غذا را در خيمه » : کوروش جواب داد پس از چندي آبراداتاس دريافت که کوروش عرابه هاي داس دار و اسبهاي زره پوش را .« من با دوستان خودت و من صرف کني خيلي مي پسندد. بر اثرآن صد عرابه داس دار بساخت ، اسبهاي اين عرابه‌ها را از سواره نظام خود انتخاب کرد و خودش بر عرابه اي سوار شد که داراي چهار مال بند و هشت اسب بود. وقتي که کوروش اين عرابه را ديد، در نظرش مجسم شد که ميتوان عده مال بندها را هشت کرد و هشت جفت گاو به اين مال بندها بست و اين قوه براي کشيدن برجي که با چرخها داراي 18 پا ارتفاع باشد کافي است . کوروش پيش بيني کرد که چنين برجها را اگر در پس صف وادارد، براي افواج او کمکي بزرگ و براي دشمن باعث آسيب زياد خواهد بود. بعد او در اين برجها دالانهاي تنگ و کنگره هائي بساخت و درهر برج بيست نفر جاي داد، چون برجها حاضر شد، کوروش آنها را براه انداخت و معلوم گشت که راه انداختن اين ماشين با هشت جفت گاو سهل تر و راحت تر از حرکت دادن عرابه کوچکي است که براي بنه بکار ميرود، زيرا وزن عرابه کوچک معمولا 25 تالان است (اگر مقصود گزنفون تالان آتيک بوده هر تالان تقريباً نُه من ميشود) ولي برجهاي کوروش هرچند که از چوبي ضخيم مانند چوبي که براي ساختن تئاترهاي تراژدي (نمايش حزن انگيز) بکار ميبرند،ساخته شده بود و با وجود اينکه هر يک 20 مرد مسلح را در خود ميگنجاند، باز براي هر يک جفت گاو کمتر از 15 تالان سنگيني داشت . وقتي که کوروش از حرکت دادن برجها اطمينان يافت ، مصمم شد چنين برجهائي در پس قشون .خود جا دهد، زيرا يقين حاصل کرده بود که در جنگ بايد داراي مزايا بود و نجات و رفاه هم در همين است وداع آبراداتاس با پان ته آ (کتاب 6، فصل 4)- روز ديگر صبح کوروش مراسم قرباني بجا آورد و سپاهيان او پس از صرف غذا قباها و جوشنهاي زيبا دربر کرده کلاه خودهاي قشنگ بر سر گذاردند، به اسبها غاشيه پوشانده کفل آنها را زره پوش کردند، پهلوهاي عرابه‌ها هم زره پوش بود. تمام سپاه از آهن و مفرغ ميدرخشيد و پارچه هاي ارغواني تر و تازگي مخصوصي به آن ميداد. عرابه آبراداتاس به چهار مال بند و هشت اسب بسته بود و تزيينات عالي داشت . او ميخواست جوشن ملي خود را که از کتان بافته بودند بپوشد که ناگاه پان ته آ کلاه خودي از طلا، بازوبند و پاره هائي از همان فلز، قبائي ارغواني که از پائين چين ميخورد و تا پاشنه پا ميرسيد با يک پر کلاه لعل فام به او تقديم کرد. آبراداتاس چون اين اشياء را ديد، در حيرت فرورفت و بعد بزن خود گفت: عزيزم نه بخدا، آنچه براي من گرانبهاتر از هرچيز ميباشد، » : او جواب داد « ؟ تو زينت هاي خود را فروخته اين اشياء را تدارک کرده اي پان ته آ اين بگفت « مانده و آن اين است که تو خود را بديگران چنان بنمائي که در نظر من هستي ، اين بهترين زينت من است واسلحه را بدست خود بر تن شوهرش پوشيد و سعي کرد اشکهائي را که مانند سيل بصورت او جاري بود پنهان دارد.آبراداتاس که پيش از آن هم لايق بود انظار همه را بخود جلب کند، همينکه مسلح شد بيش از پيش نجيب و صبيح نمود. بعد، او جلو عرابه را از آبراداتاس اگر » : دست ميراخور خود گرفت و ميخواست سوار شود که پان ته آ به حضار امر کرد کنار روند و به شوهر خود گفت زناني هستند که شوهرشان را بيش از خودشان دوست دارند، من گمان ميکنم که يکي از آنها باشم سخن درازي براي استدلال زيادي است و چند کلمه در اين باب به از نطق مفصل ، حسيات من نسبت بتو هر قدر رقيق باشد، با وجود اين قسم بعشق من نسبت بتو، و عشقي که تو بمن مي پروري ، من ترجيح ميدهم که تو را زير خاک مانند يک سرباز نامي ببينم تا اينکه با يک مرد بي شرف زندگاني بي نام را بسر برم . به اين درجه يقين دارم که تو و من براي جوانمردي ساخته شده ايم . کوروش به عقيده من حق دارد که ما را حقشناس بيند، وقتي که من اسير و از آن او شدم ، نه فقط او نخواست مرا برده خود بداند، يا مرا با شرايط شرم آوري آزاد کند، بلکه مرا براي تو حفظ کرد، مثل اينکه زن برادر او باشم . بعد چون آراسپ که مستحفظ من بود فرار کرد، من به کوروش وعده دادم که آبراداتاس از سخنان پان ته آ مشعوف شده .« اگر اجازه دهد، تو را بخواهم تا بيائي و براي او متحدي باوفاتر و مفيدتر ازآراسپ باشي خدايا چنان کن که من شوهري باشم لايق پان ته آ و » : دست خود را به سر او گذاشت و چشمانش را به آسمان بلند کرده چنين گفت پس از اين استغاثه در عرابه را باز کرده سوار شد و چون در گردونه .« دوستي در خور کوروش ، که با ما مردانه رفتار کرده جاگرفت و عرابه ران در رابست ، پان ته آ که ديگر نميتوانست شوهر خود را ببوسد، عرابه را چند بار بوسيد. پس از آن ديري پان » : نگذشت ، که عرابه دور شد و پان ته آ از عقب آن براه افتاد، بي اينکه او را ببيند. بالاخره آبراداتاس برگشته او را ديد و گفت پس از آن خواجه سرايان و زنان پان ته آ را به عرابه اش برده در زير چادر .« ته آ، دل قويدار، وداع کنيم و از يکديگر جدا شويم خواباندند. باوجود اينکه آبراداتاس و گردونه او منظره زيبا داشت ، تماشاي اين منظره فقط وقتي سربازان را جلب کرد که پان ته آ دور شده بود. چون نتيجه قرباني مساعد بود کوروش صفوف قشون را بياراست و بعد قراول هائي بفاصله هاي معين از يکديگر بعد او مزاياي قشون خودرا از حيث .« نتيجه قرباني همان است که قبل از فتح اوّل ما بود » : گماشته سرکردگان را طلبيد و گفت مردانگي ، شجاعت جنگيها، برتري اسلحه و ترتيب صفوف بخاطرها آورده گفت : از بسياري قشون مصري نهراسيد زيرا سپرهاي سربازان مزبور بسيار بزرگ و بضرر آنها است . ترتيب صف آرائي آنها (يعني صد صف ) هم چنان است که عده کمي خواهند توانست جنگ کنند و اگر گمان کنند که با انبوه لشکر بر ما غلبه خواهند يافت ، اين تصوّري است بيجا زيرا بايد اوّل از عهده اسبان زره پوش ما برآيند و اگر مقاومت کنند، چگونه ميتوانند در آن واحد با سواران ، اسبان و برجهاي ما بجنگند. اگر باز حاجتي داريد بگوئيد تا انجام دهم . زيرا ما همه چيز داريم . پس از آن کوروش سرداران را مرخص کرده سپرد بروند، آنچه شنيده اند به سربازان .بگويند و خودشان را لايق مقامي که دارند نشان دهند مراسم دفن آبراداتاس (کتاب 7، فصل 3)- پس از اين صحبت ، کوروش و کرزوس براي استراحت بمنازل خود رفتند و روز ديگر کوروش دوستان خود و سرکردگان را خواسته دستور تحويل گرفتن خزانه کرزوس را داد و امر کرد قسمتي را که متعلق به مغهاست به آنها بدهند و باقي را در صندوقهائي گذارده از عقب قشون حمل کنند، تا هر زمان که بخواهد پاداشهائي بسپاهيان خود بدهد، خزانه آقا آبراداتاس در جنگ مصريها » : در دسترس او باشد. بعد کوروش از نديدن آبراداتاس اظهار حيرت کرد و يکي از خدمه او گفت کشته شد و سپاه او بجز چند نفر رفقايش فرار کردند، چنانکه گويند، زنش جسد او را يافته و بر عرابه او گذارده بکنار رود پاکتول برده . در آنجا خواجه‌ها و خدمه او در زير يکي از تپه هاي همجوار مشغول کندن قبر شده اند. زنش روي خاک نشسته ، سر کوروش چون اين بشنيد دستش را بران خود زده .« آبراداتاس را روي زانو گرفته و بهترين لباس شوهرش را به جسد اوپوشانيده روي اسب جست و با هزار سوار به محل مزبور شتافت -پيش از حرکت به گاداتاس و گبرياس امر کرد که بهترين لباس و زينتها را بياورند تا جسد دوست خود را با آن بپوشد و عده زيادي اسب ، گاو و حشم ديگر آماده سازند تا براي او قربان کنند چون کوروش به پان ته آ رسيد وديد که او روي خاک نشسته و جسد شوهرش در جلو اوست ، اشک زياد از چشمانش سرازير شد و با درد و اندوه اين بگفت و دست مرده را گرفت ، ولي اين دست در .« افسوس ، اي دوست خوب و باوفا، ما را گذاشتي و درگذشتي » : چنين گفت دست کوروش بماند، زيرا يک نفر مصري آنرا با تبر از بدن جدا کرده بود. اين منظره بر تاثر کوروش افزودو پان ته آ فريادهاي آخ کوروش ، تاسف تو چه فايده برايت » : دردناک برآورده دست را از کوروش گرفت و بوسيد و به ساعد آبراداتاس چسبانده گفت دارد، من سبب کشته شدن او شدم و شايد تو هم شده باشي . ديوانه بودم که اورا همواره تشجيع ميکردم ، لايق دوستي تو باشد. او هيچگاه در فکر خود نبود، بلکه ميخواست همواره به تو خدمت کند، او مرد و بر او ملامتي نيست ، ولي من که به او پندها را ميدادم ، وقتي که پان ته آ اين سخنان را ميگفت ، کوروش ساکت بود و همواره اشک ميريخت . بالاخره .« هنوز زنده ام و پهلوي او نشسته ام بلي ، او با بزرگترين نام درگذشت ، او فاتح ازدنيا رفت . چيزي را که من بتو ميدهم و براي » : خاموشي را قطع کرده چنين گفت در اين وقت گاداتاس و گبرياس وارد شده مقداري زياد زينت هاي گران بها آوردند، بعد کوروش سخن خود را .« جسد اوست بپذير افتخارات ديگري براي او ذخيره شده ، براي او مقبره اي خواهم ساخت که در خور مقام تو واو باشد و قرباني » : دنبال کرده گفت هائي خواهند کرد که شايان يک نفر دلير است اما درباره خودت بايد بداني که بي کس نخواهي بود من بعقل و سائر صفات حميده تو با پان ته آ .« احترام مي نگرم . من کسي را مي گمارم که هرجا خواهي بروي راهنماي توباشد. همينقدر بگو کجا ميخواهي بروي کوروش ! بيهوده بخود رنج مده من از تو پنهان نخواهم داشت که کجا ميل دارم برو م » : گفت ». خودکشي پان ته آ - کوروش رفت و بي اندازه متاسف بود از حال زني که چنين شوهري را از دست داده و از وضع شوهري که چنين زن را ديگر نخواهد ديد. پس از رفتن او پانته آ خواجه هايش را به اين بهانه که ميخواهد تنها براي شوهر خود سوگواري کند دور کرد فقط دايه اش را نگاهداشت به او گفت پس از اينکه من مردم جسد من و شوهرم را با يک قالي بپوش دايه اش هرچند کوشيد که او را از خودکشي بازدارد موفق نشد چون ديد که حرف هايش نتيجه ندارد جز آنکه خانمش را برآشفته ميکند نشست و به گريه و زاري پرداخت. پانته آ در حال خنجري را که ازديرگاه با خود داشت کشيده ضربتي بخود زد و سرش را بر سينه شوهرش گذارده جان تسليم کرد. دايه فريادهاي دردناک برآورد و بعد جسد زن و شوهر را چنانکه پانته آگفته بود پوشيد بزودي خبر اين اقدام پانته آ به کوروش رسيد و او با حال اضطراب بتاخت آمد تا مگر بتواند علاجي بينديشد. خواجه هاي پانته آ چون از قضيه آگاه شدند هر سه خنجرها را کشيده در همانجا که بودند انتحار کردند پس از اين منظره دهشتناک ، کوروش با دلي دردناک و پر از حس تقديس براي پانته آ بمنزل برگشت . بعد با مراقبت او مراسم دفن باشکوهي براي زن و شوهر بعمل آمد و مقبره وسيعي براي آنان ساختند. گويند اين مقبره که براي زن و شوهر و خواجه‌ها بنا شده است امروز هم برپاست و بر ستوني به اسم زوج و زوجه بزبان سرياني نوشته شده و نيز برسه ستون کوتاهتري هنوز هم اين کتيبه را ميخوانند « حاملين عصاي سلطنت ».